موضوعات روان فن آوری (PsychoTech)، اختلالات و متخصصان روانی

استعدادیابی کودکی، حلقه مفقوده نجات نسل آینده

استعدادیابی کودکان


شاید شما هم در خبرها خوانده باشید که سیاستهای موفق ایسلندیها که از سال 2000 آغاز شده است، باعث شده که درصد سوء استفاده از مواد در نوجوانان و آلوده شدن آنها به سایر جرایم به گونه ای مشهود کاهش یابد. مطابق آمار رسمی درصد نوجوانان 15 و 16 ساله که ظرف یکماه حداقل یکبار الکل را تجربه کرده اند، از 42% در سال 1998 به 5% در سال 2016 تقلیل یافته است. طی همین زمان درصد کسانی که در روز حداقل یکبار سیگار دود می کرده‌اند از 23% به 3% و درصد کسانی که حداقل یکبار تجربه مصرف حشیش را داشته‌اند از 17% به 7% کاهش یافته‌اند. اما چگونه چنین چیزی ممکن شده است؟

سیاست دولت ایسلند در این سالها بر طبق نظریه تقویت عقل سلیم (Enforce Common Sense) بنا شده است. بر طبق این نظریه انسان به هر طریقی رسیدن به حال خوب و پاداش ذهنی را جستجو می کند. اگر آنرا در فعالیتهای مفرح نیابد، روشهای دیگر را امتحان می کند. بنابراین دولت ایسلند شروع به ساخت و فراهم آوردن امکانات رایگان ورزشی، تفریحی، هنری و ... نمود و کودکان و نوجوانان را به سمت استفاده از آنها سوق داد. پیشرفت ورزش در این کشور که نمونه آنرا در جام جهانی روسیه شاهد بودیم، نیز از نتایج جانبی همین طرح استراتژیک است.

اکنون این پرسش مطرح می گردد که اگر همه کودکان به سمت فعالیتهای یکسانی هدایت شوند، آیا به گونه‌ای دچار یکنواختی و یکدستی نمی‌شوند؟ و آیا بخشی از قابلیتهای آنها مغفول نمی ماند؟ و آیا در آینده این احساس را نخواهند داشت که اگر به عقب بازگردند، راه کاملاً متفاوتی را در پیش می‌گیرند؟

پاسخ این پرسش و سرنخ این راهکار را باید در استعدادیابی کودکی جست. می‌دانیم که انسان در جایی احساس ارزشمندی، رضایت و خشنودی درونی دارد که قابلیتهای ذاتی او در آن حیطه باشد. به عبارت دیگر وقتی میان توانایی‌های بالقوه و بالفعل فرد تطابق وجود داشته باشد، شکوفایی اتفاق می افتد و این همان معنای کشف استعدادهاست.

بطور خلاصه کشورهای پیشرفته دنیا از جمله ایسلند به نیکی دریافته‌اند که برای داشتن جامعه سالم به افراد سالم نیاز دارند و افراد سالم کسانی هستند که با استعدادهایشان زندگی می کنند. این جوامع می کوشند از همان دوران کودکی، استعدادهای نهفته هر فرد را شناسایی کرده و ابزار بروز آنرا در اختیارش قرار دهند.


منبع: +

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

کودکی تا کجا همراه ماست؟

سالهای ابتدایی زندگی


استاد بی بدیل غزل و نثر آهنگین پارسی، سعدی شیرین سخن، که معلم اخلاق و تربیت گذشتگان تا به امروز هم است، در گلستان و در باب تاثیر تربیت می گوید:

هر که در خردیش ادب نکنند                          در بزرگی فلاح از او برخاست

چوب تر را چنانکه خواهی پیچ                          نشود خشک، جز به آتش راست

و این اشارتی است به آنکه تاثیرات چند ساله اول زندگی بیش از هر دوره دیگری است. اما پرسش اینجاست که میزان این تاثیر تا چه اندازه است و دامنه آن تا کجاست؟

زیگموند فروید که پایه گذار روانشناسی علمی شمرده می شود، معتقد است آنچه کودک در 3 سال نخست زندگی تجربه می کند، بیش از 95 درصد آینده او را می سازد. امروزه اما – خصوصاً با پیدایش نظریه های انسانگرایی که بر اختیار و مسوولیت فرد تاکید می کنند- از میزان این تاثیر کاسته شده است. برای روشنتر شدن موضوع بهتر است سه حوزه مختلف را از هم تفکیک کنیم:

-         اول، پژوهشهای بسیار زیادی نشان می دهند که مراقبت فعال و پاسخگو به کودک در 2 سال ابتدایی زندگی – خصوصاً در 6 ماهه نخست- تاثیر فراوانی در نگاه مثبت و احساس امنیت فرد دارد.

-         دوم، توجه نامشروط و درست به کودک در بازه 2  تا 7 سالگی، تاثیر بسیار زیادی در کاهش مشکلات رفتاری کودک داشته و رعایت قوانین و رفتار صحیح او را در اجتماع پیش بینی می کند.

-         سوم، پژوهشهای جدید نشان می دهند که هر چند 3 سال نخست زندگی برای شکل گیری مولفه های هوشی دوره ای بحرانی به حساب می آید، اما تغییر در آنها تا پایان عمر همچنان ممکن است. طبق تحقیقی جدید که بصورت طولی روی 32 سال زندگی 243 نفر صورت گرفت و نتایج آن در سال 2014 به چاپ رسید، سبک زندگی و تعامل می تواند حدود 10 درصد موفقیتهای آکادمیک افراد را پیش بینی کند که این عدد کمتر از میزان مورد انتظار مطابق نظریه های پیشین بود.

منبع: +


تاثیرات دوران کودکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

ترس‌هایمان را پشت در نگذاریم

مدیریت ترس


-         آیا برای ترسیدن زیادی پیر نیستی؟

-         تو می توانی برای هر چیزی پیر باشی ولی برای ترسیدن هیچ کس پیر نیست  

(بریده ای از دیالوگ فیلم تنها در خانه)

چند وقت پیش در جلسه ای یکی از همکارانم می گفت، ما به عنوان درمانگر باید ترسهایمان را پشت در اتاق مشاوره بگذاریم و داخل شویم. از آنجایی که برای تجربه و دانش تخصصی این همکار، ارزش و احترام زیادی قائلم، بر خودم فرض کردم که کنکاش بیشتری در موضوع داشته باشم و بعد جمع‌بندی و نتیجه گیری بکنم.

اگر دقت کرده باشید، برای ترس واژه های گوناگونی در زبانهای مختلف وجود دارد. به عنوان مثال در زبان فارسی خوف، بیم، واهمه، باک، پروا، دهشت، مهابت، هراس و .... واژه هایی کمابیش برابر با ترس هستند. این موضوع نشان می دهد که ترس همواره یکی از دغدغه‌های بشر بوده و هست. پیش از این در اینجا درباره تفاوت ترس با استرس و همچنین اضطراب (تشویش) صحبت کرده ایم و در اینجا آنچه مدنظر ماست فقط ترس است.

با این مقدمات دو نکته وجود دارد:

اول: همانطور که می دانید مغز از نظر تکاملی دارای 3 سطح است: مغز نخستین که از دوران خزندگان وجود داشته و وظیفه اصلی آن حفظ بقاء و مقابله با خطر است، لایه دوم مغز که در پستانداران مشترک است و وظیفه اصلی آن درک و پردازش احساسات و عواطف است و لایه عالی یا قشر بالایی مغز که مختصص انسانها ( و برخی پستانداران عالی مانند میمون‌ها یا دلفین‌ها) بوده و پردازش‌های انسانی و منطقی از جمله برنامه ریزی و کارکردهای اجرایی و ... در آن صورت می گیرد. در هر یک از این لایه های مغز نیز ترسهایی وجود دارد. ترس‌های اولیه مانند ترس از حیوانات، ترس از افتادن، درگیری و .... که ترسهای بقاء هستند. ترسهای ثانویه در لایه عواطف مانند ترس از دست دادن، ترس از مردن و ... که می توانیم آنها را ترسهای احساسی نامگذاری کنیم و ترسهای لایه عالی که شامل ترس از ورشکست شدن، ترس از نرسیدن به قرار و .... که می توانیم آنها را ترسهای منطقی بنامیم. ترسهای لایه آخر دغدغه هایی هستند که در انسانها وجود داشته و به نوعی شاخصه انسان متفکر به شمار می آیند و اگر شکل وسواسی به خود نگیرند عموماً مثبت هستند. بنابراین نکته اول این است که در برابر هر نوع ترس تشخیص دهیم این ترس در کدام لایه از مغز اتفاق می افتد.

دوم: امروزه برای فرمول‌بندی ترس‌ها مبحثی تحت عنوان مدیریت ترس (Fear Management) مطرح شده است که از مدیریت ریسک در کسب و کارها الگو گرفته است. در مدیریت ریسک یک فرآیند 5 مرحله ای وجود دارد که شامل برنامه ریزی، شناسایی ریسکها، ارزیابی ریسکها، اداره کردن و در نهایت پایش ریسکها می باشد. در مدیریت ترس نیز تقریباً همین مراحل وجود دارند. بطور خلاصه مدیریت ترس به این ترتیب است:

1)       در مرحله اول برنامه ای برای شناسایی ترسهای قرار دهید. این برنامه می تواند بصورت شخصی صورت گیرد یا به همراه متخصص انجام شود.

2)       در مرحله دوم ترسها را یک به یک شناسایی کنید. مشخص کنید هر یک از ترسها در کدام لایه مغز هستند. چه زمانی فعال می شوند؟ آیا مثبت هستند یا منفی؟ و ... برای شناسایی بهتر ترسها می توانید آنها را نامگذاری کنید.

3)       در مرحله سوم باید ترسها ارزیابی شوند. در این مرحله شدت ترسها، احتمال فعال شدن ترس و تاثیر منفی آنها را بدست می آوریم. بهتر است به آنها عددی از یک تا 10 اختصاص بدهیم. نکته

4)       در مرحله بعد 3 عدد بدست آمده را در هم ضرب می کنیم. ترسهایی اولویت دارند که نتیجه بدست آمده عددی بزرگ باشد و سعی می کنیم برای آنها فکری بکنیم. سایر ترسها معمولاً اهمیت ندارند.

5)       در مرحله آخر می کوشیم ترسهای خود را تحت کنترل داشته و از در جای مناسب از آنها استفاده کنیم.

به عنوان جمع بندی و نتیجه گیری بحث باید گفت، ترسها می توانند مثبت یا منفی باشند و این موضوع ممکن است در شرایط مختلف تغییر کند. بنابراین مهم این است که ترسهای خود را بشناسیم و کنترل آنها را تا حد امکان به دست گیریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

بد برای همه، و بدتر برای کودکان

کودکان بدون طبیعت


در سالهای جنگ که هنوز زندگی شهری مثل این روزها نبود، بواسطه شغل پدرم به مدت چند سال آپارتمان نشینی را تجربه کردم. گرچه بیشتر اوقات بیرون از مدرسه من در بازی با هم سن و سالهای خودم و در باغهای اطراف آپارتمانمان گذشت و از این لحاظ با زندگی ماشینی امروز تفاوت داشت، اما این عیب را داشت که تعاملم را با پدر و مادرم کم کرد و از طرفی تا چند سال بعد که جنگ تمام شد و ما به منزلی ویلایی نقل مکان کردیم طعم واقعی زندگی طبیعی را نچشیدم. منزل جدید هم خانه ای سازمانی بود که دو حیاط بزرگ داشت. تقریباً شبیه چیزی بود که امروز به آن باغچه می گویند و ما در آن انواع درختان میوه مثل انار، زردآلو، توت سفید، شاتوت، پرتقال، لیمو و حتی موز هم کاشته بودیم. قسمتی هم برای انواع سیفی‌جات بود و قسمتی برای سبزیجات. و حصار باغچه را هم گلهای رز و درتخچه های شمشاد تشکیل داده بودند. هر چند روز یک بار بچه گنجشکی را می دیدیم که از لانه اش افتاده، یا جوجه بلبل خرمایی که تازه تمرینِ پرواز می کند، یا کبوتری که بالش شکسته و ...  . خود ما هم آلاچیقی بالای درخت داشتیم به سبک خانه خانواده دکتر ارنست.

هم‌نسلهای من که در شهرهای کوچک زندگی می کردند، هم همین خاطرات را دارند اما کودکان امروز، مخصوصاً در شهرهای بزرگ، حتی نمی‌توانند این زندگی را تصور کنند. جز اینکه تمام بازی آنها در اسباب بازی‌هایشان خلاصه می شود و تمام همبازیهایشان در والدینشان، همه دنیای کودکیشان در یک چهاردیوار کوچک محصور شده است. خانواده ها که می دانند دنیای بیرون حتی برای خود آنها هم امن نیست، چه رسد به فرزندانشان و هر روز خبرهای بد تجاوز و تعارض می شنوند، مقصر این قصه نیستند. اما بازنده این بازی بچه ها هستند.

چطور باید برای کودکی که تا به حال کندوی طبیعی عسل ندیده و طعم عسل و یا نیش صاحبش را نچشیده، چرخه طبیعی زندگی این حشره کوچک و مسئولیتمان را قبال آنها توضیح داد؟ چه انتظاری هست از کودکی که تا به حتی یک درخت نکاشته و آب نداده و بزرگ نکرده، که معنای مراقبت و مسئولیت را بفهمد؟ چطور باید بداند که دنیا نه از آدمها شروع می شود و نه به آنها تمام؟ و جز در فیلمها چگونه باید پرنده شکسته بالی را دیده باشد و تیمارش کرده باشد و حس خوب شدن و رهاکردنش را ادراک کرده باشد؟  

از همین حالا می شود گمانه زد که آینده از امروز بهتر نیست، مگر اینکه برای خودمان تصمیم بهتری بگیریم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

هیجان‌کوری یا آلکسیتیمیا چیست؟

آلکسیتیمیا


استفان دوبار ازدواج کرد. دوبار مراسم عروسی برگزار کرد و دوبار به خودش گفت: "کار درستی انجام می دهم". اما در واقع او از هیچ یک از آنها خاطره خوشی ندارد. در واقع هیچ خاطره خوشی از هیچ رابطه ای ندارد.

استفان با اولین همسرش در دوره پرستاری آشنا شد و پس از یک دوره طولانی نامزدی، در 22 سالگی با او ازدواج کرد. 3 سال بعد آنها از هم جدا شدند. استفان می گوید: او هیچگاه همسر مناسبی برای من نبود. 20 سال گذشت تا استفان دوباره بتواند با کسی پیوند زناشویی ببندد. در عکسهای عروسی دومش در تابستان سال 2009 می توان او را دید که لبخند بر لب دارد و شاد به نظر می رسد. اما این بار هم این وصلت، فرجامی جز جدایی نداشت. خودش می گوید لبخندهای آن روز لبخندهای آموخته شده بودند و هیچ احساسی پشت آنها نبود. من باید لبخند می زدم، چون دیگران از من این انتظار را داشتند.

اما شادی تنها هیجانی نیست که استفان با آن مشکل دارد. اشتیاق، شرم، تنفر، انتظار و حتی عشق. او این هیجان‌ها را درک نمی کند. " من فقط چیزی مبهم را احساس می کنم اما نمی توانم تشخیص دهم چه احساسی است". ترس، عصبانیت و گیج شدن تنها عواطفی هستند که استفان می شناسد. هر بار که او در موقعیت‌های احساسی قرار می گرفت، مثلاً وقتی که می خواست به کسی بگوید دوستت دارم، احساسی را در دل تجربه می کرد که برایش قابل تشخیص نبود و در نهایت به گیج شدن ختم می شد. با این وصف زندگی مشترک دومش هم در سال 2012 به پایان رسید. پس از جدایی از همسر دوم، استفان مدتها به رابطه خود فکر کرد و فهمید که مشکلی وجود دارد. او با یک روانپزشک ملاقات کرد. روانپزشک مشکل او را افسردگی تشخیص داد و برایش داروهای ضدافسردگی تجویز کرد. اما این داروها حال او را بدتر کرد. او در ژوئن 2015 در فیس بوک و توئیتر نوشت که قصد دارد خودکشی کند و پیش از اقدام به آن، کسی که استفان هرگز نفهید، چه کسی بوده به پلیس تلفن کرد و او را از مرگ نجات داد. پلیس او را به بیمارستان روانی تحویل داد و این بار بیماری او درست تشخیص داده شد: آلکسیتیمیا یا هیجان‌کوری (نارسایی هیجانی).


آلکسیتیمیا


حالا استفان در 52 سالگی می داند که دچار اختلال آلکسیتیمیا است. اختلالی که کمتر درباره آن تحقیق شده است و همین اواخر  در سال 2018 دکتر جوزف برد و همکاران او در دانشگاه آکسفورد پس از یک دهه پژوهش به آن سر و شکلی علمی داده اند. کلمه آلکسیتیمیا از ریشه یونانی به معنای "نبود کلمه برای هیجان" گرفته شده است. اما بر خلاف نام آن، پژوهشهای جدید نشان می دهند که این اختلال در واقع از عدم وجود یا ضعیف بودن عواطف و هیجانات سرچشمه می گیرد نه عدم وجود کلمه برای نامگذاری آنها. بهرحال هنوز هم در بسیاری از مراکز برای کمک به این بیماران برنامه شناخت عواطف مثلاً خواندن کتاب چرا عشق ارزشمند است نوشته سو گراهارد که به نوعی دایره المعارف هیجانهاست، پیشنهاد می گردد.

به جز آلکسیتیمیا دو اختلال مشابه دیگر نیز هستند که بیمار در شناسایی عواطف مشکل دارد: اختلالات طیف اوتیسم و اختلال شخصیت ضداجتماعی. در اختلالهای طیف اوتیسم تنها هیجانهای مرتبط با ارتباط و تعاملات اجتماعی ضعیف هستند ولی بیمار ممکن است هیجانات مختلف دیگر را تجربه کند. از سوی دیگر در شخصیت ضداجتماعی ندای وجدان یا هیجان همدلی و نوع دوستی وجود ندارند و یا بسیار ضعیف هستند.

بهرحال با پژوهشهای جدید، راه برای یافتن درمانهای جدیدتر اختلال هیجان‌کوری باز شده است. استفان اکنون با شناخت اختلال خود دریافته است که شغل پرستاری برای او مناسب نیست و پس از طی یک دوره آموزشی کوتاه مدت، اکنون به عنوان یک آزمونگر سیستمهای نرم افزاری کاری موفق را آغاز کرده است.


منبع: +

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

یک داستان واقعی : مورد آمبر

مواد مخدر


خانم آمبر دستیار مدیر اداری در یک شرکت تولیدی بود که کار خود را بسیار رضایتبخش آغاز کرد. اما بعد از گذشت چند ماه رفتارهای عجیب و غریب او شروع شدند. تعداد تاخیرهای ورود و تماسهای او  مبنی بر کسالت داشتن، روز به روز بیشتر می شد. گرچه هنوز کیفیت کار او در سطح قابل قبولی قرار داشت، اما این بی نظمی‌ها‌ مدیرش را کلافه کرده بود. نکته‌ای که تقریباً همه دریافته بودند، این بود که این تاخیرها و مرخصی‌های استعلاجی معمولاً پس از دریافت حقوق یا علی‌الحساب بیشتر می شدند. از طرف دیگر خانم آمبر به رفتاری دیگر هم شهره شده بود: قرض گرفتن و پس ندادن و به همین دلیل هر کس سعی می کرد بهانه‌ای آماده داشته باشد تا بتواند از قرض دادن پول به او طفره برود.

چند ماه دیگر گذشت و رفتار خانم آمبر بیشتر تغییر کرد. بسیاری از پرسنل از طرز برخورد و نحوه صحبت کردن او خصوصاً در تلفن شکایت داشتند. اما مدیر اداری و مدیرعامل سعی می کردند از او حمایت کنند تا او دوباره بتواند به شرایط خوب گذشته برگردد تا اینکه یک روز خانمهای همکار گزارش دادند که او را در دستشویی، هنگام استشاق پودری سفید گیر انداخته اند. خانم آمبر اعتراف کرد که گردکوکائین مصرف می کند. او بلافاصله از کار اخراج شد اما چندین ماه گذشت تا جایگزین مناسبی به جای او گمارده شود.

مدیران همیشه آرزو می کنند که با پرسنلی که درگیر سوء مصرف مواد مخدر هستند، برخورد نکنند. اما با توجه به شیوع بالای مصرف این مواد، دیر یا زود برخورد خواهند داشت. متخصصین روانشناسی معتقدند رفتار سازمانی مدیران خانم آمبر مناسب نبوده است. آنها باید تمهیداتی به منظور آموزش‌ پرسنل و  ایجاد آگاهی درباره مضرات مواد مخدر و مشکلاتی که ممکن است در محیط کار برای آنها بوجود بیاورد، درنظر می‌گرفتند و از آن مهمتر از سازوکارها و آلارمهای هشدار دهنده مانند معاینات دوره‌ای یا سیستمهای پایش عملکرد پرسنل نیز استفاده می‌کردند و نکته آخر اینکه در یک سازمان نمی توان به انتظار نشست تا مشکلات خود به خود برطرف شوند و حتماً باید برای آنها چاره ای اندیشید. چه بسا در ابتدای مسیر بروز مشکل یک تذکر جدی می توانست آنرا به طور کامل برطرف نماید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

شبه برنامه چیست؟

شبه برنامه

دین آچسن وزیر خارجه ایالات متحده در سال 1950 میلادی در یک سخنرانی عمومی حوزه دفاعی کشورش را به گونه ای تعریف نمود که شامل دفاع از ژاپن می شد، زیرا در این سخنرانی هدف او نشان دادن رابطه کشورش با ژاپن بود. وی خطی را ترسیم نمود که بطور مشخص شبه جزیره کره را شامل نمی شد. وی در قسمت دیگری از سخنرانی اش گفت که ایالات متحده و هیچ دولت دیگری نمی تواند امنیت همه مناطق را تضمین کند. اظهارات وی کره شمالی را به اشتباه متقاعد کرد که می تواند بدون ترس از مداخله نظامی آمریکا به کره جنوبی حمله کند و رهبر کره شمالی در همان سال فرمان حمله ای را صادر نمود که به جنگ سه ساله دو کره انجامید. این اشتباه آچسن، در سیاست بین الملل به یکی از مثالهای کلاسیک در ارایه یک برنامه بد تبدیل شده است. به قول ریموند کوهن نویسنده کتاب قواعد بازی در سیاست بین الملل طرح آچسن بدترین طرح ممکن بود چرا که نه جامعیت ابهام را دارا بود و نه درستی دقت را. امروزه چنین طرحی را شبه برنامه می خوانیم.

شبه برنامه ها باعث می شوند سازمانها بدون اینکه بی برنامه به نظر برسند، عملاً هیچ برنامه ای نداشته باشند. اجازه دهید کمی بیشتر توضیح بدهم. می دانیم که برنامه در یک سازمان سطوح مختلفی دارد که از جامعیت به سمت اختصاصی بودن تسری می یابد: ماموریت، چشم انداز، ارزشها، موضوعات و اهداف استراتژیک، برنامه استراتژیک و برنامه های اقدام. هر چند برنامه استراتژیک در سطوح بالا بیشتر از جامعیت برخوردار است، اما آنچه اهمیت دارد این است که این برنامه باید حتماً به برنامه های اقدام منتهی شود. مشخصه برنامه های اقدام این است که دارای اهداف اختصاصی، قابل اندازه گیری، قابل دستیابی و دارای محدوده زمانی هستند و روش رسیدن به این اهداف نیز کاملاً مشخص شده است. متاسفانه بسیاری از سازمانها در ایران این مفهوم را به درستی درک نکرده اند و به جای برنامه، شبه برنامه دارند. این موضوع باعث می شود که در برابر برنامه واقعی نیز مقاومت و تدافع داشته باشند و از این لحاظ حتی از سازمانهای بی برنامه نیز عقب‌تر باشند. شخصاً با شرکتها زیادی برخورد داشته ام که افزایش سود یا از آن مبهم‌تر ارتقاء بهره وری را برنامه اصلی خود در سازمان تلقی می کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

کنترل انسانی، کنترل ماشینی، مساله این است

کنترل ماشینی کنترل انسانی


چند سال پیش وقتی صحبها دخترم را به مهد کودک می رساندم، موضوع جالبی باعث سرگرمی ما شده بود. پیش از آنکه به چهارراه مهدکودک برسیم، من باید حدس می زدم که پلیس ترافیک را کنترل می کند یا سیستم هوشمند. و اینکه همیشه حدس من درست از آب در می آمد، باعث شگفتی دخترم می شد. به مرور زمان موضوع برای خودم هم جالب شد. معیار پیش بینی من هم این بود که اگر ترافیک سنگین بود، پلیس کنترل کننده ترافیک بود و در غیر این صورت سیستم هوشمند آنرا کنترل می کرد.

پرسشی که برای خود من پیش آمده بود، این بود که آیا وقتی ترافیک سنگین است، پلیس وارد عمل می شود یا برعکس، وقتی پلیس ترافیک را کنترل می کند، به بالا رفتن ترافیک منجر می شود؟ با بررسی بیشتر متوجه شدم که معمولاً حالت دوم اتفاق می افتد و این نتیجه به پرسشی کلی‌تر منتهی شد:

آیا سیستمهای کنترل انسانی موثر هستند یا خیر؟ و آیا بهتر نیست با سیستمهای کنترل ماشینی جایگزین شوند؟

از آنجا که این بحث نیاز به دانش و تحقیقات بیشتری دارد، امروز قصد دارم با این مطلب بحثی دامنه دار را آغاز کنم و بنابراین در این پست نمی خواهم به نتیجه‌گیری جامع برسم و دوست دارم در آینده با تحقیقات بیشتر و استفاده از نظرات شما آنرا پربارتر کنم. در ضمن باید خاطرنشان کنم که مباحثه در این باب، همچنان در محافل و مجلات مختلف علمی جریان دارد و دیدگاههای سیسمتهای کنترل ماشینی و انسانی، هر یک طرفداران خود را دارا می باشد.

برای روشن‌تر شدن بحث ابتدا مختصات و محدودیتهای سیستمهای انسانی و ماشینی را مرور می کنیم:

انسانها: طرفداران سیستمهای کنترل ماشینی معمولاً خطاها و محدودیتهای ذاتی انسان را بر می شمرند:

1-      می دانیم که انسانها دارای خطاهای مختلفی هستند:

·         خطاهای حسی: حواس پنجگانه انسان به راحتی دچار اشتباه می شوند. این اشتباهات می توانند در سطح اندام حسی یا در انتقال دهنده ها و یا حتی در مغز باشند. فایل صوتی لورل/ یانی نمونه ای از خطای شنوایی و مثالهای خطوط موازی، پاره خطهای هم اندازه و اشکال همرنگ نمونه ای از خطاهای چشم هستند. برخی از خطاها مثل خطاهای تکمیل شکل، که در مغز اتفاق می افتند، خطاهای تکاملی هستند که به گونه ای متناقض برای پیوسته دیدن چشم و تشخیص اشیا ضروری هستند.

·         خطاهای شناختی: خطاهای شناختی خطاهایی هستند که از پیش فرض ها و طرحواره (Schema) های ذهن ما در هنگام پردازش داده ها نشات می گیرند و بر دو نوع هستند:

-  تحریفهای شناختی: پیش فرضهایی هستند که ذهن را به سمت نتیجه غیرحقیقی متمایل می کنند و انواع مختلف دارند، مثل ذهن خوانی، تفکر سیاه/سفید (یا همان تفکر همه یا هیچ)، تعمیم افراطی (نتیجه گیری کلی از یک اتفاق)، خرافه ها، بزرگنمایی/کوچک نمایی و ...


کنترل ماشینی کنترل انسانی


-  خطاهای سوگیری: ذهن انسان به صورت ناخودآگاه تمایل دارد نتیجه ای را بپذیرد که با عقایدش سازگارتر است.

·         خطاهای هیجانی: تصمیم گیری در شرایط هیجانی مختلف همچون غم، شادی، خشم و ...ممکن است به نتایج متفاوتی منجر گردد زیرا انسان از هیجانها و عواطفش جدا نیست.

2-      مولفه های انسانی دقتهای محدود دارند. مثلاً انسان در تشخیص سرعت، فاصله، تعداد و ... بسیار ضعیف عمل می کند.

3-      انسانها قدرت پردازشی پایینتری نسبت به ماشینها دارند. در آزمایشی که در انگلستان صورت گرفت، نشان داده شد که کنترل یک تقاطع قطار و خیابان توسط انسانها بهتر می تواند صورت پذیرد. اما اگر تعداد تقاطع ها دو یا سه برابر شود، کنترل آنها توسط انسان با مشکل مواجه خواهد شد.

 

ماشینها: طرفداران سیستمهای کنترل انسانی نیز روی محدودیتهای ماشین تاکید می کنند:

1-      گرچه ماشینها دارای دقت و حجم پردازشی بالاتری هستند ولی هنوز قدرت تحلیل همه جانبه مانند مغز انسان را دارا نیستند.

2-      قدرت تجربه پذیری و آموختن از اشتباهات هنوز در ماشینها مانند انسان نیست.

3-      با آنکه داشتن عواطف و هیجانها در انسانها نوعی عدم ثبات را ایجاد می کند، ولی به نوعی نقطه قوت انسانها نیز هست. تصمیم‌گیری ماشینی همانطور که از نامش پیداست، ممکن است بیرحمانه و غیرانسانی باشد. ماشینها فاقد وجدان هستند و این می تواند برای بشریت خطرناک باشد.


کنترل ماشینی کنترل انسانی


4-      ماشینها نمی توانند مسئولیت تصمیمات را برعهده بگیرند. تاریخ بشریت و آزمایشات مختلفی مانند آزمایش میلگرم یا دکتر جونز نشان می دهند که وقتی مسئولیت از انسانها گرفته می شود و صرفاً فرمانبری و تابع دستورات بودن از آنها انتظار می رود، چه فجایعی رخ می دهد. ماشینها ذاتاً تابع دستورات هستند و این خطر بالقوه را همیشه با خود دارند.

 

همانطور که پیشتر گفتیم در این مطلب قصد نتیجه نداریم، ولی آنچه از روندهای این دو جریان مخالف بر می آید، این است که هر یک درصدد رفع نقاط ضعف و نزدیک شدن به دیگری است:

·         ماشینها در حال نزدیک شدن به انسانها هستند. هوش مصنوعی با تقلید از سیستمهای عصبی و تصمیم‌گیری مغز انسان و استفاده از پردازشگرهای رشدکننده و یادگیرنده و با تکیه بر قدرت پردازشی بالا به سوی سیستمهای انسانی حرکت می کند.

·         انسانها با استفاده از ابزارهای پوشیدنی، سنسورهای تکمیلی، سیسمتهای پردازشی، سامانه های کاوش در داده ها و ... به سمت ماشینها حرکت می کنند.

و با این روندها، بعید نیست که سیستمهای کنترل آینده ترکیبی از انسانها و ماشینها باشند.


کنترل ماشینی کنترل انسانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

اندر احوالات این روزهای دلاری

ترس از دست دادن


برای من هیجان و اضطراب اجتماعی که در این روزها بر اثر افزایش ناگهانی قیمت دلار ایجاد شده است، بیش از تاثیرات اقتصادی یا سیاسی آن جالب می نماید. سیل مردم برای خرید ارز، مانند اکثر حرکتهای توده ای حاصل مولفه ای روانی است که ترس از دست دادن (Fear of Missing Out) نامیده می شود و بطور خلاصه به FoMO مشهور است. این مولفه، محرکی بسیار قدرتمند بوده و به صورت بسیار ساده به این معناست که ما به هر طریق ممکن اجازه نمی دهیم آنچه بدست آورده ایم، از ما گرفته شود. در اینجا مردم می ترسند پولی که بدست آورده اند، در اندک زمانی بی ارزش شود و در واقع آنرا از دست بدهند.  برای آنکه بدانید FoMO تا چه اندازه در زندگی ما موثر است، اجازه بدهید چند مثال بیاوریم:

-      فرض کنید شما امتحان دارید و می دانید که تمام امروز را باید برای امتحان مطالعه کنید، دوستانتان از شما می خواهند 2 ساعت درس خواندن را کنار بگذارید و با آنها به سینما بیایید. شما می پذیرید زیرا FoMO شما را متقاعد می کند که اگر نروید، همراهی دوستانتان را از دست می دهید.

-      همکارانت تصمیم گرفته اند تحصیلات دانشگاهی خود را ادامه دهند. تو قبلاً برنامه ای برای آن نداشتی ولی FoMO به تو نهیب می زند که ممکن است از قافله عقب بمانی و موقعیت خود را از دست بدهی.

-      دوستانت رژیم غذایی جدیدی را آغاز کرده اند FoMO از تو می خواهد به آنها بپیوندی.

-      می دانی که یکی از دوستانت از تو سوء استفاده می کند. دوستی با او هیچ چیزی بجز ضرر و زیان و ناراحتی برای تو ندارد ولی حاضر نیستی او را از دست بدهی.

و بسیاری مثالهای دیگر.

در بازاریابی از این مولفه روانی برای سوق دادن مشتریان به سمت خرید استفاده فراوانی می شود. بطور مثال:

-      فروشگاه x برای شما پیامک می دهد: امروز آخرین روز تخفیف ویژه است. شما به محصولات آن احتیاج مبرم ندارید ولی خریداری می کنید. زیرا FoMO به شما می گوید ممکن است این فرصت را از دست بدهید.

-      اپراتور همراه به شما پیامک می دهد اگر شما تا پیش از پنجم هر ماه قبض خود را پرداخت کنید، یک روز مکالمه رایگان به شما تعلق می گیرد. ممکن شما اصلاً از روز رایگان خود استفاده نکنید ولی FoMO به شما می گوید: بهرحال اگر این کار را نکنی آنرا از دست می دهی.

-      و بسیاری از پیامهایی که حاوی این نکته هستند که فقط یک فرصت، یک جای خالی، یک عدد محصول و... باقی مانده است.

البته همانطور که متوجه شده اید که این مولفه روانی-اجتماعی مختص جامعه ما نیست و بر حسب عقلانیت جوامع مختلف، درجاتی از آن وجود دارد. بطور مثال می توانیم حمله مردم به فروشگاههای خرده فروشی کشورهای غربی در روز جمعه سیاه را بیاد آوریم.


ترس از دست دادن


اما ریشه FoMO در کجا نهفته است؟

در تئوری تصمیم گیری، آموس تورسکی و دانیل کانمن نشان دادند که انسان به دلایل تکاملی با از دست دادن چیزی احساس ناامیدی می کند. در واقع درد حاصل از دست دادن چیزی بسیار بیشتر از شادی حاصل از بدست آوردن آن است. زیرا انسان در گذار زمان دریافته است که اولویت با نگهداری چیزهایی است که بدست آورده و پس از آن با بدست آوردن چیزهای جدید. به همین دلیل است که از دست دادن امکانات موجود در دید دیگران بی کفایتی محسوب می شود.

در پژوهشی دیگر بری شواترز آزمایش جالبی ترتیب داد. در این آزمایش از فروشندگان خودرو خواسته شد که به دو شیوه فروش را انجام دهند:

-      در شیوه اول به مشتریان خودروهایی با امکانات کامل معرفی کنند و سپس بر حسب بودجه آنها، امکانات را کاهش دهند.

-      در شیوه دوم به مشتریان خودروهایی با حداقل آپشن معرفی کنند و سپس بر حسب نیاز آنها را افزایش دهند.

نظرسنجی پس از خرید از مشتریان نشان داد که مشتریان دسته دوم بطور معناداری رضایت بیشتری داشتند زیرا کمتر این احساس را داشتند که چیزی را از دست داده اند.

 

شواترز همچنین نشان داد که FoMO ریشه روانی دیگری نیز دارد که تناقض انتخاب (Paradox of Choice) نامیده می شود و می گوید انسان وقتی در مقابل انتخابهای بیشتر قرار می گیرد، بیشتر دچار اضطراب می شود.

 

تجویز راهبردی:

-      در هر تصمیم ابتدا به خود یادآوری کنید که هدفتان چیست. سپس بررسی کنید که انگیزه شما چیست و به دنبال FoMO در آن بگردید.

-      برای خرید هر محصول ابتدا از محصولات ارزانتر آغاز کنید و بعد بر حسب نیاز و به فراخور بودجه ای برای آن در نظر گرفته اید، امکانات آنرا افزایش دهید.

-      درباره این موضوع که تا چه امکانات کافی و مناسب است، بیشتر مطالعه و تفکر کنید. پژوهشها نشان می دهند که شخصیتهای آرمانگرا بیش از همه در معرض FoMO قرار دارند.


منبع: +


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

نشانگان ببینیم چی می شه

بی برنامگی عمومی



چند وقت پیش در یکی از معدود روزهای برفی تهران، هنگام مراجعت به خانه، راننده وارد کوچه ای یکطرفه و ورودممنوع شد، وقتی هم من که ضمن تذکر به ممنوعیت، اشاره کردم که از سمت مقابل چند خودرو در حال وارد شدن به کوچه هستند، خنده ای کرد و گفت :

حالا بریم جلوتر ببینیم چی می شه.

چند دقیقه بعد ما در میانه کوچه گیر افتاده بودیم و راننده هم که در آن هوای برفی نه راه پس داشت و نه راه پیش، از شرمساری در حال عرق ریختن بود!!

شاید فکر کنید پیش بینی این وضع خیلی ساده و این کار خیلی غیرعقلانی بوده است، اما اگر کمی دقیقتر نگاه کنیم، در جای جای کشور اوضاع همین است. این شیوه بی شیوگی که حاصل نگاه کوتاه مدت به مسایل است، در تجارت، سیاست، ورزش، محیط زیست و ... قابل مشاهده است. مدیران شرکتها نه تنها برنامه بلندمدتی ندارند، بلکه تمام هم و غمشان پرداخت حقوق این ماه است و به قول خودشان تا ماه بعد خدا کریم است و علیرغم اینکه می دانند با ادامه این وضعیت دیر یا زود ادامه کار ناممکن می شود، می ترسند سر بلند کنند و با واقعیت روبرو شوند. مصرف آب و سایر منابع زیست محیطی که دیگر اظهر من الشمس است. در مسایل سیاسی هم سیاستگران انگار فقط فکر گذران امروزند و از راهبردهای بلندمدت گریزان.

جالب است که در حیطه های شخصی باز بی برنامگی و بی شیوگی غوغا می کند. از هر کس می پرسم چه برنامه ای برای سال آتی دارد، می گوید حالا ببینیم اوضاع چطور می شود. فکر می کنم بلاتکلیفی جامعه را گرفته است. گرچه همه می دانیم که این ره به ناکجاآباد ختم خواهد شد. انگار همگی در توهمی گیر افتاده ایم و با آن دلخوشتریم. یاد جمله ای از یکی از اندیشمندان غربی افتادم:

به ندرت از پیش بینی آنچه بر سر ما خواهد آمد، عاجزیم اما می کوشیم آنرا باور نکنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری