موضوعات روان فن آوری (PsychoTech)، اختلالات و متخصصان روانی

۵ مطلب با موضوع «روانشناسی تحولی» ثبت شده است

شناخت یعنی چه؟

فرهنگ لغت آکسفورد شناخت را این گونه تعریف کرده است:

فعالیت یا فرآیند روانی برای کسب دانش یا فهمیدن از طریق فکر، تجربه یا حس.

اما آنچه امروز درباره آن صحبت می کنیم بررسی ابعاد و زوایای دقیق این تعریف نیست. بلکه بیشتر درباره نحوه تشکیل شناخت در مغز گفتگو خواهیم کرد. یکی از کسانی که درباره توانایی های شناختی خصوصاً از جنبه های رشدی تحقیق و بررسی کرده است و نظریه مفصلی در این باب دارد، ژان پیاژه روانشناس سوئیسی است. او می گوید: مغز شناخت را در الگوهایی کسب می کند که به آن طرحواره (Schema) می گویند. در واقع طرحواره ها زیربنا و ساختار اطلاعاتی مغز برای دریافت داده های جدید است و هسته های شناخت ما را تشکیل می دهد. برای فهم بهتر مطالب ما از مدل نقشه ذهن (Mind Map) کمک می گیریم. در این مدل مغز، مفاهیم را در ساختاری درختی دسته بندی و نگهداری می کند. مثلاً دسته بندی حیوانات بصورت زیر است:


شناخت در مغز



این ساختار درختی همان طرحواره ما درباره حیوانات است. دسته بندی های بزرگتر (نزدیک به تنه درخت) گروه های کلی مانند حشرات، پرندگان، خزندگان، پستانداران و ... هستند. دسته های داخلی ویژگیهای کوچکتر و یا انواع را شامل می شوند. البته مولفه های داخلی می توانند با سایر مولفه ها در گروه های دیگر اتصال (Link) داشته باشند.

پیاژه مراحل رشدی-شناختی را به چهار مرحله تقسیم می کند:

-      مرحله حسی-حرکتی (Sensory-Motor Stage)

-      مرحله پیش عملیاتی (Pre-Operational)

-      مرحله عملیات عینی (Concrete operational)

-      مرحله عملیات انتزاعی (Formal operational)

توضیح این مراحل اکنون در حیطه بحث ما قرار ندارد و شما به آسانی می توانید با جستجوی ساده در اینترنت منابع گوناگونی بیابید. اما هر یک از این مراحل به چند زیر مرحله (Sub-Stage) تقسیم می شوند. مغز برای شناخت و دسته بندی مفاهیم، از این زیردوره های رشدی (Developmental Sub-Stages) می گذرد که برون نگر یا درون نگر هستند. در زیردوره های برون نگر مغز بیشتر داده ها را از محیط بیرونی کسب می کند و در زیردوره های درون نگر مغز بیشتر به سازماندهی (Organization) داده های کسب شده می پردازد. بنابراین ما با یک چرخه بالارونده از دوره های برون نگر و درون نگر مواجه هستیم که در عین حال در هر چرخش بزرگتر هم می شود.


شناخت در مغز



مطابق نظریه پیاژه در دوره برون نگر مغز در مواجهه با داده های جدید ممکن است به دو صورت عمل کند: سازش (Accommodation)  یا هضم (Assimilation). برای فهم بهتر این دو عمل دو مثال کلاسیک وجود دارد که در اینجا می آوریم:

نخست کودک با دیدن سگ خانگی در منزل، او را هاپو (Doggie) می نامد. این عمل سازش (Accommodation)  است. زیرا بنا به تعریف سازش، مفهوم جدیدی به طرحواره شناختی اضافه شده است. بعد با دیدن گاو که چون چهارپا است و با انسان متفاوت است، آنرا نیز هاپو می نامد. این عمل همان هضم (Assimilation) است یعنی کودک با استفاده از شباهتها، سوژه جدید را در طرحواره قبلی خود جای می دهد. وقتی که گاو شروع به ماغ کردن می کند، کودک متوجه تفاوت آن با هاپو می شود و دوباره طرحواره خود را اصلاح می کند(Accommodation).    

مثال دیگر مثال صدای اجسام هنگام زمین زدن است. اولین بار که کودک چیزی را در دست می گیرد و تصادفاً آنرا به زمین می زند، صدایی از آن بر میخیزد. بنابراین کودک دسته جدیدی از اجسام صدادار می سازد (Accommodation) و عمل گرفتن و به زمین زدن را برای سایر اجسام نیز تکرار می کند و بر حسب نوع صدای حاصله آنرا را در دسته اجسام صدادار جای می دهد (Assimilation). حال وقتی جسمی مانند تخم مرغ به دست کودک می افتد و او آنرا به زمین می کوبد، تخم مرغ می شکند و کودک با اتفاقی جدید مواجه می شود. بنابراین دسته دیگری با عنوان شکنندگان در مغز خود می سازد(Accommodation).


شناخت در مغز


این توالی سازش، هضم و سازماندهی مفاهیم شناختی را در مغز تشکیل و گسترش می دهد. بنابراین می توان گفت بطور کلی مغز سه فعالیت شناختی مختلف انجام می دهد که می توانیم آنرا با مدل نقشه ذهن بهتر توضیح بدهیم:

-      سازش وقتی اتفاق می افتد که یک مفهوم در ساختار درختی وجود ندارد و مغز یک گروه جدید در ساختار درختی ایجاد می کند.


شناخت در مغز

-      هضم وقتی اتفاق می افتد که یک مفهوم را می توان در ساختار درختی موجود جای داد و فقط یک مولفه به یک دسته اضافه می شود.

-      سازماندهی وقتی اتفاق می افتد که نیاز است یک بار دیگر درباره ساختار درختی (یا بخشی از آن) تجدیدنظر کنیم و دوباره آنرا از جنبه بهتری شاخه بندی کنیم.

این سه عمل معمولا توسط مغز بصورت متعادل انجام می شوند و غالب بودن یکی از آنها ممکن است موجب بروز اختلال شود. مثلاً شخصیتهای نمایشی که پیش از این هم درباره آنها صحبت کرده ایم، کسانی هستند که به سرعت جوگیر می شوند و اطلاعات آنها سطحی است. در واقع آنها بدون بررسی شاخه های موجود و امکان گنجاندن یک مفهوم در شاخه های فعلی به سرعت یک شاخه جدید می سازند. به عبارت دیگر آنها بیشتر از حد تعادل، سازش انجام می دهند. یک از دوستانم به درستی می گفت در تیپ زنانه پرسفون (Persephone) که از کهن الگو (آرکی تایپ) های یونگی است، نیز سازش بر هضم و سازماندهی غالب است. این تیپ از مطیع و فرمانبردار بودن، تعهد نداشتن نسبت به اهداف، معصومیت دخترانه، خیالپردازی، سطحی نگری و دروغ گویی (دروغ های کوچک و بی هدف) شناخته می شود.

اگر عمل هضم در کسی غالب باشد، معمولا تعصب اتفاق می افتد. زیرا او می کوشد تمام مفاهیم جدید را با شاخه های فعلی توجیه کند. افراد دیکتاتور و دگم اندیش و نیز آرمانگرایان از جمله این افراد هستند.

اگر سازماندهی بر سازش و هضم غالب شود، عموماً آموختن اتفاق نمی افتد. افراد گوشه گیر و جدایی طلب از جمله این افراد هستند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

معماری مغز کودک

دریافت فایل صوتی از اینجا


معماری مغز

دانشمندان معتقدند سالهای ابتدایی زندگی، معماری مغز ما را می سازد. این بدان معناست که مغز ابتدا متولد می شود و سپس بر اساس تجربیاتمان ساخته می شود. همانند خانه که به زیربنای محکم نیاز دارد، مغز نیز به پایه ای نیاز دارد که بر روی آن توسعه یابد و این تعامل میان کودک و مراقب اوست که معماری مغز کودک و در واقع آینده او را می سازد.

اما چگونه یک زیربنای مستحکم برای مغز کودک در حال رشد ساخته می شود؟

یک شیوه موثر روشی است که متخصصان مغز آن را تعامل رفت و برگشتی (Serve & Return) می نامند. یک مسابقه تنیس را بین کودک و مراقب تصور کنید که به جای آنکه توپ از روی تور بگذرد، یک نوع ارتباط دوسویه وجود دارد: از ارتباط چشمی گرفته تا لمس کردن و از خواندن گرفته تا بازیهای ساده ای چون دالی موشه (Peek a boo). تکرار رفت و برگشتی یک عمل ارتباطی ساده و ثابت، یک آجر در زیربنای مغز می گذارد.

راه دیگر که به مغز کودک در حال رشد شکل می دهد، استرس است. نوع خوب استرس مانند ملاقات افراد جدید و مطالعه برای امتحان، به رشد مغز کمک می کنند. زیرا کودک را در چیره شدن بر چالشها یاری می رساند.

استرس خوب

نوع دیگر استرس، استرس سمی (Toxic Stress) نام دارد و برای رشد مغز مضر است. اگر کودک با اعتیاد والدین، غفلت و سوء رفتار روبرو شود و مراقب دیگری به عنوان پشتیبان نداشته باشد، ممکن است زیرساخت رشدی مغز او آسیب ببیند و سلامت او تهدید شود. این امکان که زیربنای آسیب دیده بازسازی شود، وجود دارد ولی راه آسانتر، موثرتر و حتی ارزانتر، درست بنا کردن آن است.

یک راه دیگر برای ایجاد زیربنای مستحکم، آموختن مهارتهای اجتماعی و عاطفی پایه است. یک گروه مهم از مهارتها که دانشمندان آنرا کارکردهای اجرایی و خودتنظیمی می نامند، می توانند مانند کنترل ترافیک هوایی آموخته شوند. فرض کنید مغز کودک یک برج مراقبت در یک فرودگاه شلوغ است که باید به همه هواپیماهایی که فرود می آیند، بلند می شوند و همه سیستمهای پشتیبانی بطور همزمان توجه کند تا از تصادف جلوگیری کند. در واقع این فرآیند کنترل، یادگیری کودک است که باید فعالیتهای برنامه ریزی و بخاطرسپاری و تبعیت از قوانین همزمان صورت گیرند. مانند بزرگسالان، کودک به آنچه در اطرافش اتفاق می افتد، عکس العمل نشان می دهد و در همان حال با نگرانیها، وسوسه ها و اجبارها دست و پنجه نرم می کند. برج مراقبت کمک می کند کودک اطلاعات را تنظیم و دنبال کند، فعالیتها را اولویت بندی کند و بالاتر از همه راهی بیابد تا استرس را مدیریت کند و از برخورد روانی جلوگیری کند. داشتن این توانایی برای سلامت روانی امری لازم است.

برج مراقبت یادگیری

توانایی مدیریت و اولویت بندی باعث می شود کودک بر استرس سمی چیره شود و معماری مغز او مستحکم گردد. کسب این قابلیت به تنهایی برای کودک ناممکن است و این وظیفه ماست که مطمئن شویم کودکان تجربیات پرورشی لازم را دریافت می کنند. ما برای ساختن آینده بهتر نیاز داریم مغزهای بهتری بسازیم.


مغز سالم

منبع: +

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

تکامل مغز؛ قسمت دوم: مغز بزرگ ما

دانلود نسخه صوتی از اینجا

بی شک مغز انسان پیچیده ترین ساختار در تمام کره زمین است و در عین حال انسان صاحب بزرگترین مغز نسبت به اندازه کل بدن می باشد. اما سوال اینجاست که این مغز بزرگ و پیچیده به چه کار می آید؟

همانطور که می دانید در طی تکامل انسان، مغز او حدودا 3 برابر شده است و این افزایش حجم و پیچیدگی، عمدتاً در زمانهایی اتفاق افتاده است که انسانهای اولیه با چالشهای محیطی جدید و موقعیتهای ناآشنا روبرو شده اند. اجازه دهید 3 دوره تکاملی را بررسی کنیم:

1)  از 6 تا 2 میلیون سال پیش: در این دوره انسانهای اولیه شروع به راه رفتن و ایجاد ابزارهای ساده کردند و افزایش اندازه مغز آهسته بود.

2)  از 2 میلیون تا 800 هزار سال پیش: در این دوره انسانهای نخستین در قاره های مختلف گسترش یافته و با محیطهای جدیدی مواجه شدند و همین موضوع باعث افزایش سرعت رشد اندازه مغز گردید.

3)  از 800 هزار سال پیش به این سو: در این دوره نوسان تغییرات آب و هوایی زیاد شد و همین موضوع باعث گردید که مغز انسان پیچیده تر و بزرگتر شود و این مغز پیچیده تر و بزرگتر، انسان را قادر ساخت که با دیگران و محیط اطراف خود به روشهای جدید و متفاوت تعامل کند و کمک کرد که اجداد ما در این دوره زنده بمانند.

نمودار زیر این مطلب را به خوبی نشان می دهد:

 اندازه مغز در تاریخ

توجه کنید که بین 800 هزار تا 200 هزار سال پیش نوسانات آب و هوایی زمین، بسیار شدید بوده است و در همین دوره نیز افزایش اندازه مغز سرعت قابل ملاحظه ای یافته است.

این نمودار از بررسی و اندازه گیری اندوکست 160 انسان نخستین ایجاد شده است. از آنجا که مغز قابلیت فسیل شدن (Fossilize) ندارد، پس از مدتی خراب شده و حفره ای در داخل جمجمه بجای می ماند. گاهی رسوبات حفره را پر می کنند و یک اندوکست طبیعی ایجاد می شود. دانشمندان برای بررسی اندوکست آنرا از جمجمه خارج می کنند یا از سی تی اسکن استفاده می کنند.

شکل زیر تکامل اندوکست انسان را نشان می دهد:

اندوکست مغز انسان

برای بررسی تکامل مغز انسان روش دیگر مقایسه آن با مغز شامپازه به عنوان نزدیکترین خویشاوند انسان است. در ابتدا مغز انسانهای نخستین هم اندازه مغز شامپانزه بود. اما در طول زمان این 2 گونه دو طریق مختلف تکاملی را پیمودند و باعث شدند که حداقل 3 تفاوت عمده در مغز انسان و شامپانزه پدید آید:

نخست اینکه مغز شامپانزه ها پیش از تولد به سرعت رشد می کند ولی پس از تولد نرخ افزایش آن به سرعت کاهش می یابد. در حالیکه این نرخ افزایش در انسان تا یکسالگی نیز ادامه می یابد و این نشان از توان یادگیری و تطبیق با محیط در انسان دارد.

رشد مغز شامپانزه

رشد مغز انسان

دوم اینکه قشر گیجگاهی شامپانزه ها ماده سفید کمتری دارد که نشانگر نورونهای ارتباطی کمتر و در نتیجه توان پردازش پایینتر است.

سوم اینکه میانگین وزن مغز شامپانزه بالغ حدود 384 گرم است در حالیکه این عدد برای انسان بالغ حدود 1352 گرم یعنی بیش از 3.5 برابر شامپانزه است.

اما این مغز بزرگ در کنار مزایایی چون:

-      ذخیره و پردازش چندین دهه اطلاعات

-      جمع آوری، پردازش و برونداد داده ها در کسری از ثانیه

-      قابلیت ایجاد تصاویر و ایده های انتزاعی

-      و ...

هزینه هایی نیز دارد:

-      نخست اینکه مغز بزرگ انرژی زیادی استفاده می کند. در حالی که مغز انسان تنها 2% از وزن بدن را شامل می شود. ولی 20% از مصرف اکسیژن و 20% از گردش خون را به خود اختصاص می دهد.

مصرف انرژی مغز

-    از سوی دیگر مغز بزرگ به معنای سر بزرگ است که احتمال آسیب بیشتر، تعادل کمتر و زایمان دشوارتر و دردناکتر را به دنبال دارد.

منبع: +

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

رشد روانی کودک

چند روز پیش یکی از دوستانم درباره زمان افزایش دلبستگی کودک و دوره آغاز اضطراب جدایی (Separation (Anxiety از من پرسش کرد. همانطور که می دانید که اضطراب جدایی در کودک با شناخت هویت خود به عنوان یک موجود مستقل از مادر و وجود افراد دیگر در دنیا از حدود ۷ ماهگی شروع شده و در صورتی که رشد کودک به صورت بهنجار طی شود از ۱۸ ماهگی فروکش می کند. آنچه در این دوره اهمیت دارد، رابطه پاسخگوی مادر با فرزند است.همچنین در این دوره توصیه می شود که تنها یک نفر مراقبت از کودک را برعهده گیرد و طبیعتاْ بهترین گزینه مادر است. در صورتی که کودک در این بازه دنیا را به عنوان جایگاهی امن بشناسد، در سراسر عمر این عقیده را با خود خواهد داشت. در غیر این صورت ممکن است برداشت ناامنی دنیا، در آینده به صورتهای مختلف و به شکل مشکلات ظاهرا متفاوت بروز کند. به عنوان مثال اضطراب جدایی به هنگام مدرسه رفتن یا کم شدن ریسک انجام کارهای تجاری در بزرگسالی و ...

به هر حال پرسش این دوست که مشابه بسیاری از سوالات دیگر درباره زمان طبیعی رشد روانی کودک بود مرا به فکر انداخت تا به دنبال یک چارت تصویری جستجو کنم. سایتهای مرجع مانند سازمان جهانی بهداشت (WHO)، اتحادیه اروپا و .. انبوهی از مستندات و استانداردهای مفصل داشتند که مدنظرم نبود. از سوی دیگر هیچ محتوای فارسی مناسبی هم پیدا نکردم. بنابراین و با توجه به قراری که با خودم گذاشته ام که هر وقت به دنبال مطلبی گشتم و در زبان فارسی محتوای مناسبی پیدا نکردم، حتی الامکان آنرا ایجاد کنم، تصمیم گرفتم یک چارت خلاصه بسازم که حاصلش این شد:

رشد روانی کودک

با توجه به رسالتی که گفته شد، می توانید این چارت را برای دوستانتان هم بفرستید یا در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید.

چنانچه به فایل با فرمت پی دی اف نیاز دارید از اینجا بگیرید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

تکامل مغز؛ قسمت اول: آیا ذهن حاصل تکامل است؟

دانلود نسخه صوتی از اینجا

در سال 1965 هوبرت دریفوس فیلسوف مطرح آمریکایی و استاد دانشگاه برکلی کالیفرنیا که از منتقدین بنام هوش مصنوعی بود و بسیاری از پیش بینی هایش هم درست از آب درآمده است، در یادداشتی ادعا کرد که در بازی شطرنج انسان همیشه کامپیوتر را شکست می دهد زیرا کامپیوتر شهود ندارد و بر این ادعا دلایلی هم آورد. این مساله در زمان آن آنقدر بدیهی بود که مورد پذیرش همگان قرار گرفت. دریفوس برای تمسخر کردن هوش مصنوعی گفته بود که هوش یک بچه ۱۰ ساله هم از هوش مصنوعی برتر است. پس برای بدست آوردن شهرت دوباره هوش مصنوعی، سیمور پاپرت یک بازی شطرنج را میان دریفوس و برنامه مک هک برنامه‌نویس ریچارد مرینبلت ترتیب داد. دریفوس بازی را باخت و بعد از آن انجمن ماشین‌های حسابگر در یک آگهی از این تیتر استفاده کرد:

"یک بچه ده ساله می‌تواند ماشین را شکست دهد— دریفوس

اما این دستگاه می‌تواند دریفوس را شکست دهد."

هوبرت دریفوس که به تازگی از دنیا رفته (ایپریل 2017) بعدها نظرات خود را کمی تعدیل کرد ولی طرفداران هوش مصنوعی از این شکست به عنوان یکی از مثالهای شکست ناباوران پیشرفت روزافزون کامپیوترها یاد می کنند.

اما شاید از خودتان بپرسید رابطه هوش مصنوعی با تیتر مطلب یا نظریه تکامل چیست؟

همه ما قبلا درباره نظریه تکامل داروین و والاس حرفهای زیادی شنیده ایم و می دانیم که درباره آنها نظرات مختلفی وجود دارد. برخی آنرا بجد تبلیغ می کنند و برخی آنرا یکسره رد می کنند.  من در اینجا قصد ندارم به تکرار مطالب و بررسی این نظریه بپردازم و یا آنرا تایید یا رد کنم. در واقع انچه باعث شد به فکر تهیه این مطلب بیفتم رابطه آن با رشد تحولی مغز و نیز سوالی بود که دوست خوبم آقای چارلی مطرح کردند. ما در این مبحث می خواهیم به این سوالات پاسخ دهیم:

-      تکامل مغز در ادوار مختلف چگونه بوده است؟ و آیا برای آنها شواهدی هم وجود دارد؟

-      اگر دیدگاه تکاملی درست باشد، از چه زمانی انسانها دارای شعور شدند؟

-      جایگاه تفکر، عواطف، اخلاق، استدلال و سایر مولفه ها شناختی در این نظریه کجاست؟

-      و در نهایت بحثی که خود من شخصاً بسیار علاقه دارم این است: آیا امکان دارد با شبیه سازی تکاملی به کامپیوترها یا شبه انسانهایی (مثلا رباتهایی) دست یافت که قابلیت استدلال، قضاوت یا فهم و ابراز احساسات را داشته باشند؟

در واقع من به دنبال کشف رابطه تکاملی مغز و هوش مصنوعی هستم.

پیش از همه اینها اجازه دهید اصول اساسی نظریه تکامل را با هم مرور کنیم:

درخت وراثت

نظریه تکامل می گوید:

-      اول اینکه ما گونه های مختلف داریم و مهمتر اینکه اعضای یک گونه کاملاً شبیه هم نیستند. داروین این مساله را با مشاهده ثابت کرد و تقریبا بدیهی در نظر گرفت.

-      دوم اینکه تعداد حیوانات و انسانهایی که رشد می کنند، به بلوغ می رسند و توالد و تناسل می کنند، از تعداد آنهایی که متولد می شوند کمتر است. این مساله نیز بدیهی به نظر می رسد زیرا بر اثر بیماری، شکار شدن، محدودیتهای غذایی، حوادث غیرمترقبه و ... همه افراد شانس بلوغ و توالد را پیدا نمی کنند. این اصل را داروین از نظریه تنازع بقای مالتوس اخذ کرده است. مالتوس در مقاله ای بیان کرد که افزایش جمعیت گونه های مختلف با تصاعد هندسی و افزایش میزان غذا با تصاعد حسابی صورت می گیرد. بنابراین به سرعت میزان غذا برای یک جمعیت خاص دچار محدویت می شود و بنابریان بر سر کسب غذا رقابت ایجاد می گردد.

-      سوم اینکه گونه ها به هم تبدیل می شوند. این اصل را داروین از مشاهداتش در سفر دور دنیا با کشتی مشهور بیگل بدست آورد. وی مشاهده کرد بین گونه های مختلف پرندگان، لاک پشتها و ماهیهای جزیره های مختلف نزدیک به هم اختلافهای کمی وجود دارد و این نشان می دهد که یکی از این دو گونه از دیگری ایجاد شده و یا هر دو از گونه دیگری نشات گرفته اند. امروزه طرفداران نظریه تکامل علاوه بر آن به مطالعات فسیلشناسی و نیز جهشهای ژنتیکی استناد می کنند. در واقع همین اصل که به همراه سایر اصول در کتاب منشاء انواع مطرح گردید، باعث مناقشه بر سر نظریه داروین گردید. زیرا بر اساس کتاب انجیل همه گونه ها در همان ابتدای خلقت ایجاد شده اند.

-      چهارم اینکه مکانیزمی وجود دارد که داروین آنرا مکانیزم انتخاب مصنوعی می نامد که سالهای سال توسط بشر مورد استفاده قرار گرفته است. به این معنا که بشر هرجا نیاز بوده بین حیوانات اهلی انتخاب کند و مثلا یکی از دو گاو یکی را بکشد، گاوی را کشته که شیردهی کمتری داشته است و حیواناتی را برای جفتگیری انتخاب کرده و نگهداری کرده که فایده بیشتری داشته اند و به این ترتیب به مرور زمان نسلهای بعدی به گاوهای پروارتر، گوسفندهایی با پشم بیشتر و مرغهایی با قابلیت تخمگذاری بیشتر تبدیل شده اند.

-      پنجم اینکه مانند مکانیزم انتخاب مصنوعی، در طبیعت مکانیزمی وجود دارد که به مکانیزم انتخاب طبیعی موسوم است و نقطه اصلی نظریه داروین هم محسوب می شود. به این معنا که با توجه به تنازع بقا، در نهایت اعضایی زنده می مانند که قویتر، سریعتر و سازگارتر از سایر اعضای یک گونه باشند. حال اگر بر اثر تصادف یا جهش ژنتیکی اعضایی سازگارتر و توانمندتر پدید آیند، طبیعت آنها را انتخاب می کند و به آنها اجازه توالد و تولید مثل می دهد و بنابراین نسل به نسل شاهد اعضایی قویتر و هماهنگتر با طبیعت خواهیم بود و اعضای ضعیف یا ناسازگار کم کم حذف می شوند.

خب اینها اصول اساسی نظریه تکامل بودند. در قسمت بعدی به تکامل مغز خواهیم پرداخت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری