استفان دوبار ازدواج کرد. دوبار مراسم عروسی برگزار کرد و دوبار به خودش گفت: "کار درستی انجام می دهم". اما در واقع او از هیچ یک از آنها خاطره خوشی ندارد. در واقع هیچ خاطره خوشی از هیچ رابطه ای ندارد.
استفان با اولین همسرش در دوره پرستاری آشنا شد و پس از یک دوره طولانی نامزدی، در 22 سالگی با او ازدواج کرد. 3 سال بعد آنها از هم جدا شدند. استفان می گوید: او هیچگاه همسر مناسبی برای من نبود. 20 سال گذشت تا استفان دوباره بتواند با کسی پیوند زناشویی ببندد. در عکسهای عروسی دومش در تابستان سال 2009 می توان او را دید که لبخند بر لب دارد و شاد به نظر می رسد. اما این بار هم این وصلت، فرجامی جز جدایی نداشت. خودش می گوید لبخندهای آن روز لبخندهای آموخته شده بودند و هیچ احساسی پشت آنها نبود. من باید لبخند می زدم، چون دیگران از من این انتظار را داشتند.
اما
شادی تنها هیجانی نیست که استفان با آن مشکل دارد. اشتیاق، شرم، تنفر، انتظار و
حتی عشق. او این هیجانها را درک نمی کند. " من فقط چیزی مبهم را احساس می کنم
اما نمی توانم تشخیص دهم چه احساسی است". ترس، عصبانیت و گیج شدن تنها عواطفی
هستند که استفان می شناسد. هر بار که او در موقعیتهای احساسی قرار می گرفت، مثلاً
وقتی که می خواست به کسی بگوید دوستت دارم، احساسی را در دل تجربه می کرد که برایش
قابل تشخیص نبود و در نهایت به گیج شدن ختم می شد. با این وصف زندگی مشترک دومش هم
در سال 2012 به پایان رسید. پس از جدایی از همسر دوم، استفان مدتها به رابطه خود
فکر کرد و فهمید که مشکلی وجود دارد. او با یک روانپزشک ملاقات کرد. روانپزشک مشکل
او را افسردگی تشخیص داد و برایش داروهای ضدافسردگی تجویز کرد. اما این داروها حال
او را بدتر کرد. او در ژوئن 2015 در فیس بوک و توئیتر نوشت که قصد دارد خودکشی کند
و پیش از اقدام به آن، کسی که استفان هرگز نفهید، چه کسی بوده به پلیس تلفن کرد و
او را از مرگ نجات داد. پلیس او را به بیمارستان روانی تحویل داد و این بار بیماری
او درست تشخیص داده شد: آلکسیتیمیا یا هیجانکوری (نارسایی هیجانی).
حالا استفان در 52 سالگی می داند که دچار اختلال آلکسیتیمیا است. اختلالی که کمتر درباره آن تحقیق شده است و همین اواخر در سال 2018 دکتر جوزف برد و همکاران او در دانشگاه آکسفورد پس از یک دهه پژوهش به آن سر و شکلی علمی داده اند. کلمه آلکسیتیمیا از ریشه یونانی به معنای "نبود کلمه برای هیجان" گرفته شده است. اما بر خلاف نام آن، پژوهشهای جدید نشان می دهند که این اختلال در واقع از عدم وجود یا ضعیف بودن عواطف و هیجانات سرچشمه می گیرد نه عدم وجود کلمه برای نامگذاری آنها. بهرحال هنوز هم در بسیاری از مراکز برای کمک به این بیماران برنامه شناخت عواطف مثلاً خواندن کتاب چرا عشق ارزشمند است نوشته سو گراهارد که به نوعی دایره المعارف هیجانهاست، پیشنهاد می گردد.
به جز آلکسیتیمیا دو اختلال مشابه دیگر نیز هستند که بیمار در شناسایی عواطف مشکل دارد: اختلالات طیف اوتیسم و اختلال شخصیت ضداجتماعی. در اختلالهای طیف اوتیسم تنها هیجانهای مرتبط با ارتباط و تعاملات اجتماعی ضعیف هستند ولی بیمار ممکن است هیجانات مختلف دیگر را تجربه کند. از سوی دیگر در شخصیت ضداجتماعی ندای وجدان یا هیجان همدلی و نوع دوستی وجود ندارند و یا بسیار ضعیف هستند.
بهرحال با پژوهشهای جدید، راه برای یافتن درمانهای جدیدتر اختلال هیجانکوری باز شده است. استفان اکنون با شناخت اختلال خود دریافته است که شغل پرستاری برای او مناسب نیست و پس از طی یک دوره آموزشی کوتاه مدت، اکنون به عنوان یک آزمونگر سیستمهای نرم افزاری کاری موفق را آغاز کرده است.
منبع: +