چند وقت پیش در یکی از معدود روزهای برفی تهران، هنگام مراجعت به خانه، راننده وارد کوچه ای یکطرفه و ورودممنوع شد، وقتی هم من که ضمن تذکر به ممنوعیت، اشاره کردم که از سمت مقابل چند خودرو در حال وارد شدن به کوچه هستند، خنده ای کرد و گفت :
حالا بریم جلوتر ببینیم چی می شه.
چند دقیقه بعد ما در میانه کوچه گیر افتاده بودیم و راننده هم که در آن هوای برفی نه راه پس داشت و نه راه پیش، از شرمساری در حال عرق ریختن بود!!
شاید فکر کنید پیش بینی این وضع خیلی ساده و این کار خیلی غیرعقلانی بوده است، اما اگر کمی دقیقتر نگاه کنیم، در جای جای کشور اوضاع همین است. این شیوه بی شیوگی که حاصل نگاه کوتاه مدت به مسایل است، در تجارت، سیاست، ورزش، محیط زیست و ... قابل مشاهده است. مدیران شرکتها نه تنها برنامه بلندمدتی ندارند، بلکه تمام هم و غمشان پرداخت حقوق این ماه است و به قول خودشان تا ماه بعد خدا کریم است و علیرغم اینکه می دانند با ادامه این وضعیت دیر یا زود ادامه کار ناممکن می شود، می ترسند سر بلند کنند و با واقعیت روبرو شوند. مصرف آب و سایر منابع زیست محیطی که دیگر اظهر من الشمس است. در مسایل سیاسی هم سیاستگران انگار فقط فکر گذران امروزند و از راهبردهای بلندمدت گریزان.
جالب است که در حیطه های شخصی باز بی برنامگی و بی شیوگی غوغا می کند. از هر کس می پرسم چه برنامه ای برای سال آتی دارد، می گوید حالا ببینیم اوضاع چطور می شود. فکر می کنم بلاتکلیفی جامعه را گرفته است. گرچه همه می دانیم که این ره به ناکجاآباد ختم خواهد شد. انگار همگی در توهمی گیر افتاده ایم و با آن دلخوشتریم. یاد جمله ای از یکی از اندیشمندان غربی افتادم:
به ندرت از پیش بینی آنچه بر سر ما خواهد آمد، عاجزیم اما می کوشیم آنرا باور نکنیم.