دانلود نسخه صوتی از اینجا
در سال 1965 هوبرت دریفوس فیلسوف مطرح آمریکایی و استاد دانشگاه برکلی کالیفرنیا که از منتقدین بنام هوش مصنوعی بود و بسیاری از پیش بینی هایش هم درست از آب درآمده است، در یادداشتی ادعا کرد که در بازی شطرنج انسان همیشه کامپیوتر را شکست می دهد زیرا کامپیوتر شهود ندارد و بر این ادعا دلایلی هم آورد. این مساله در زمان آن آنقدر بدیهی بود که مورد پذیرش همگان قرار گرفت. دریفوس برای تمسخر کردن هوش مصنوعی گفته بود که هوش یک بچه ۱۰ ساله هم از هوش مصنوعی برتر است. پس برای بدست آوردن شهرت دوباره هوش مصنوعی، سیمور پاپرت یک بازی شطرنج را میان دریفوس و برنامه مک هک برنامهنویس ریچارد مرینبلت ترتیب داد. دریفوس بازی را باخت و بعد از آن انجمن ماشینهای حسابگر در یک آگهی از این تیتر استفاده کرد:
"یک بچه ده ساله میتواند ماشین را شکست دهد— دریفوس
اما این دستگاه میتواند دریفوس را شکست دهد."
هوبرت دریفوس که به تازگی از دنیا رفته (ایپریل 2017) بعدها نظرات خود را کمی تعدیل کرد ولی طرفداران هوش مصنوعی از این شکست به عنوان یکی از مثالهای شکست ناباوران پیشرفت روزافزون کامپیوترها یاد می کنند.
اما شاید از خودتان بپرسید رابطه هوش مصنوعی با تیتر مطلب یا نظریه تکامل چیست؟
همه ما قبلا درباره نظریه تکامل داروین و والاس حرفهای زیادی شنیده ایم و می دانیم که درباره آنها نظرات مختلفی وجود دارد. برخی آنرا بجد تبلیغ می کنند و برخی آنرا یکسره رد می کنند. من در اینجا قصد ندارم به تکرار مطالب و بررسی این نظریه بپردازم و یا آنرا تایید یا رد کنم. در واقع انچه باعث شد به فکر تهیه این مطلب بیفتم رابطه آن با رشد تحولی مغز و نیز سوالی بود که دوست خوبم آقای چارلی مطرح کردند. ما در این مبحث می خواهیم به این سوالات پاسخ دهیم:
- تکامل مغز در ادوار مختلف چگونه بوده است؟ و آیا برای آنها شواهدی هم وجود دارد؟
- اگر دیدگاه تکاملی درست باشد، از چه زمانی انسانها دارای شعور شدند؟
- جایگاه تفکر، عواطف، اخلاق، استدلال و سایر مولفه ها شناختی در این نظریه کجاست؟
- و در نهایت بحثی که خود من شخصاً بسیار علاقه دارم این است: آیا امکان دارد با شبیه سازی تکاملی به کامپیوترها یا شبه انسانهایی (مثلا رباتهایی) دست یافت که قابلیت استدلال، قضاوت یا فهم و ابراز احساسات را داشته باشند؟
در واقع من به دنبال کشف رابطه تکاملی مغز و هوش مصنوعی هستم.
پیش از همه اینها اجازه دهید اصول اساسی نظریه تکامل را با هم مرور کنیم:
نظریه تکامل می گوید:
- اول اینکه ما گونه های مختلف داریم و مهمتر اینکه اعضای یک گونه کاملاً شبیه هم نیستند. داروین این مساله را با مشاهده ثابت کرد و تقریبا بدیهی در نظر گرفت.
- دوم اینکه تعداد حیوانات و انسانهایی که رشد می کنند، به بلوغ می رسند و توالد و تناسل می کنند، از تعداد آنهایی که متولد می شوند کمتر است. این مساله نیز بدیهی به نظر می رسد زیرا بر اثر بیماری، شکار شدن، محدودیتهای غذایی، حوادث غیرمترقبه و ... همه افراد شانس بلوغ و توالد را پیدا نمی کنند. این اصل را داروین از نظریه تنازع بقای مالتوس اخذ کرده است. مالتوس در مقاله ای بیان کرد که افزایش جمعیت گونه های مختلف با تصاعد هندسی و افزایش میزان غذا با تصاعد حسابی صورت می گیرد. بنابراین به سرعت میزان غذا برای یک جمعیت خاص دچار محدویت می شود و بنابریان بر سر کسب غذا رقابت ایجاد می گردد.
- سوم اینکه گونه ها به هم تبدیل می شوند. این اصل را داروین از مشاهداتش در سفر دور دنیا با کشتی مشهور بیگل بدست آورد. وی مشاهده کرد بین گونه های مختلف پرندگان، لاک پشتها و ماهیهای جزیره های مختلف نزدیک به هم اختلافهای کمی وجود دارد و این نشان می دهد که یکی از این دو گونه از دیگری ایجاد شده و یا هر دو از گونه دیگری نشات گرفته اند. امروزه طرفداران نظریه تکامل علاوه بر آن به مطالعات فسیلشناسی و نیز جهشهای ژنتیکی استناد می کنند. در واقع همین اصل که به همراه سایر اصول در کتاب منشاء انواع مطرح گردید، باعث مناقشه بر سر نظریه داروین گردید. زیرا بر اساس کتاب انجیل همه گونه ها در همان ابتدای خلقت ایجاد شده اند.
- چهارم اینکه مکانیزمی وجود دارد که داروین آنرا مکانیزم انتخاب مصنوعی می نامد که سالهای سال توسط بشر مورد استفاده قرار گرفته است. به این معنا که بشر هرجا نیاز بوده بین حیوانات اهلی انتخاب کند و مثلا یکی از دو گاو یکی را بکشد، گاوی را کشته که شیردهی کمتری داشته است و حیواناتی را برای جفتگیری انتخاب کرده و نگهداری کرده که فایده بیشتری داشته اند و به این ترتیب به مرور زمان نسلهای بعدی به گاوهای پروارتر، گوسفندهایی با پشم بیشتر و مرغهایی با قابلیت تخمگذاری بیشتر تبدیل شده اند.
- پنجم اینکه مانند مکانیزم انتخاب مصنوعی، در طبیعت مکانیزمی وجود دارد که به مکانیزم انتخاب طبیعی موسوم است و نقطه اصلی نظریه داروین هم محسوب می شود. به این معنا که با توجه به تنازع بقا، در نهایت اعضایی زنده می مانند که قویتر، سریعتر و سازگارتر از سایر اعضای یک گونه باشند. حال اگر بر اثر تصادف یا جهش ژنتیکی اعضایی سازگارتر و توانمندتر پدید آیند، طبیعت آنها را انتخاب می کند و به آنها اجازه توالد و تولید مثل می دهد و بنابراین نسل به نسل شاهد اعضایی قویتر و هماهنگتر با طبیعت خواهیم بود و اعضای ضعیف یا ناسازگار کم کم حذف می شوند.
خب اینها اصول اساسی نظریه تکامل بودند. در قسمت بعدی به تکامل مغز خواهیم پرداخت.