شبه برنامه

دین آچسن وزیر خارجه ایالات متحده در سال 1950 میلادی در یک سخنرانی عمومی حوزه دفاعی کشورش را به گونه ای تعریف نمود که شامل دفاع از ژاپن می شد، زیرا در این سخنرانی هدف او نشان دادن رابطه کشورش با ژاپن بود. وی خطی را ترسیم نمود که بطور مشخص شبه جزیره کره را شامل نمی شد. وی در قسمت دیگری از سخنرانی اش گفت که ایالات متحده و هیچ دولت دیگری نمی تواند امنیت همه مناطق را تضمین کند. اظهارات وی کره شمالی را به اشتباه متقاعد کرد که می تواند بدون ترس از مداخله نظامی آمریکا به کره جنوبی حمله کند و رهبر کره شمالی در همان سال فرمان حمله ای را صادر نمود که به جنگ سه ساله دو کره انجامید. این اشتباه آچسن، در سیاست بین الملل به یکی از مثالهای کلاسیک در ارایه یک برنامه بد تبدیل شده است. به قول ریموند کوهن نویسنده کتاب قواعد بازی در سیاست بین الملل طرح آچسن بدترین طرح ممکن بود چرا که نه جامعیت ابهام را دارا بود و نه درستی دقت را. امروزه چنین طرحی را شبه برنامه می خوانیم.

شبه برنامه ها باعث می شوند سازمانها بدون اینکه بی برنامه به نظر برسند، عملاً هیچ برنامه ای نداشته باشند. اجازه دهید کمی بیشتر توضیح بدهم. می دانیم که برنامه در یک سازمان سطوح مختلفی دارد که از جامعیت به سمت اختصاصی بودن تسری می یابد: ماموریت، چشم انداز، ارزشها، موضوعات و اهداف استراتژیک، برنامه استراتژیک و برنامه های اقدام. هر چند برنامه استراتژیک در سطوح بالا بیشتر از جامعیت برخوردار است، اما آنچه اهمیت دارد این است که این برنامه باید حتماً به برنامه های اقدام منتهی شود. مشخصه برنامه های اقدام این است که دارای اهداف اختصاصی، قابل اندازه گیری، قابل دستیابی و دارای محدوده زمانی هستند و روش رسیدن به این اهداف نیز کاملاً مشخص شده است. متاسفانه بسیاری از سازمانها در ایران این مفهوم را به درستی درک نکرده اند و به جای برنامه، شبه برنامه دارند. این موضوع باعث می شود که در برابر برنامه واقعی نیز مقاومت و تدافع داشته باشند و از این لحاظ حتی از سازمانهای بی برنامه نیز عقب‌تر باشند. شخصاً با شرکتها زیادی برخورد داشته ام که افزایش سود یا از آن مبهم‌تر ارتقاء بهره وری را برنامه اصلی خود در سازمان تلقی می کنند.