موضوعات روان فن آوری (PsychoTech)، اختلالات و متخصصان روانی

۱۱ مطلب با موضوع «عصب روانشناسی» ثبت شده است

چگونه تصمیمات سریع و درست بگیریم

اولویت بندی فعالیتها


اخیراً این پرسش زیاد از من پرسیده می شود:

چگونه می توانیم تصمیمات سریع و در عین حال درست اتخاذ کنیم؟

از همین ابتدا می خواهم پاسخ نهایی را بگویم:

بهتر است ابتدا بیاموزیم تصمیمات درست بگیریم و سپس سرعت آن را بالا ببریم.

اگر بپذیریم که تصمیم گیری (Decision Making) آموختی است، آنگاه باید مانند سایر مهارتهای آموختی به آن نگاه کنیم. مراحلی که در آموزش یک مهارت طی می شود، بصورت زیر است:

-        قطعه سازی و مرحله بندی مهارت و آموزش مراحل ابتدایی

-        تکرار و تمرین این مراحل

-        آموزش قوانین، محدودیتها و مراحل پیشرفته تر

-        تکرار این مراحل تا کسب تبحر لازم و تبدیل شدن به عادت

برای درک بهتر می توانیم آموختن رانندگی را مثال بزنیم: ابتدا شیوه اصلی حرکت و ایستادن آموزش داده می شود و پس از کسب مهارت در آنها قوانین و محدویتها آموزش داده می شوند. سپس ترکیب آنها تا درونی شدن مهارت رانندگی و تبدیل شدن آن به عادتهای اتوماتیک ادامه می یابد و مرحله به مرحله با اطمینان از کسب تجربه لازم، سرعت افزایش می یابد. در آموختن نواختن ساز موسیقی، فعالیت در یک رشته ورزشی و یادگیری یک زبان جدید هم همین فرآیند باید طی شود. درباره روش درست تصمیم گیری و حل مساله در آینده بیشتر صحبت خواهیم کرد، اما در هر روی آموختن نحوه تصمیمسازی صحیح بر سرعت انجام آن اولویت دارد. اکنون این پرسش پیش می آید تا زمانی که هنوز مهارت لازم برای اخذ تصمیمات درست را کسب نکرده ایم و در مواقعی که لازم است سریع تصمیم بگیریم، چگونه باید  عمل کنیم؟ پاسخ این است که تا آنجا که ممکن است، تصمیم گیری نکنیم. چرا که تبعات یک تصمیم نادرست معمولا بیش از عدم تصمیم گیری است. اگر لازم است که حتما تصمیم بگیریم،  می توانیم از مشاوره افراد دانا استفاده کنیم. در واقع این پرسش مانند این است که بپرسیم تا زمانی که هنوز رانندگی یاد نگرفته ایم و لازم است سریع به مقصد برسیم، باید چکار کنیم؟ و پاسخ واضح است: در اتوموبیلی سوار شویم که فردی با صلاحیت و مهارت لازم آن را می راند.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

شناخت یعنی چه؟

فرهنگ لغت آکسفورد شناخت را این گونه تعریف کرده است:

فعالیت یا فرآیند روانی برای کسب دانش یا فهمیدن از طریق فکر، تجربه یا حس.

اما آنچه امروز درباره آن صحبت می کنیم بررسی ابعاد و زوایای دقیق این تعریف نیست. بلکه بیشتر درباره نحوه تشکیل شناخت در مغز گفتگو خواهیم کرد. یکی از کسانی که درباره توانایی های شناختی خصوصاً از جنبه های رشدی تحقیق و بررسی کرده است و نظریه مفصلی در این باب دارد، ژان پیاژه روانشناس سوئیسی است. او می گوید: مغز شناخت را در الگوهایی کسب می کند که به آن طرحواره (Schema) می گویند. در واقع طرحواره ها زیربنا و ساختار اطلاعاتی مغز برای دریافت داده های جدید است و هسته های شناخت ما را تشکیل می دهد. برای فهم بهتر مطالب ما از مدل نقشه ذهن (Mind Map) کمک می گیریم. در این مدل مغز، مفاهیم را در ساختاری درختی دسته بندی و نگهداری می کند. مثلاً دسته بندی حیوانات بصورت زیر است:


شناخت در مغز



این ساختار درختی همان طرحواره ما درباره حیوانات است. دسته بندی های بزرگتر (نزدیک به تنه درخت) گروه های کلی مانند حشرات، پرندگان، خزندگان، پستانداران و ... هستند. دسته های داخلی ویژگیهای کوچکتر و یا انواع را شامل می شوند. البته مولفه های داخلی می توانند با سایر مولفه ها در گروه های دیگر اتصال (Link) داشته باشند.

پیاژه مراحل رشدی-شناختی را به چهار مرحله تقسیم می کند:

-      مرحله حسی-حرکتی (Sensory-Motor Stage)

-      مرحله پیش عملیاتی (Pre-Operational)

-      مرحله عملیات عینی (Concrete operational)

-      مرحله عملیات انتزاعی (Formal operational)

توضیح این مراحل اکنون در حیطه بحث ما قرار ندارد و شما به آسانی می توانید با جستجوی ساده در اینترنت منابع گوناگونی بیابید. اما هر یک از این مراحل به چند زیر مرحله (Sub-Stage) تقسیم می شوند. مغز برای شناخت و دسته بندی مفاهیم، از این زیردوره های رشدی (Developmental Sub-Stages) می گذرد که برون نگر یا درون نگر هستند. در زیردوره های برون نگر مغز بیشتر داده ها را از محیط بیرونی کسب می کند و در زیردوره های درون نگر مغز بیشتر به سازماندهی (Organization) داده های کسب شده می پردازد. بنابراین ما با یک چرخه بالارونده از دوره های برون نگر و درون نگر مواجه هستیم که در عین حال در هر چرخش بزرگتر هم می شود.


شناخت در مغز



مطابق نظریه پیاژه در دوره برون نگر مغز در مواجهه با داده های جدید ممکن است به دو صورت عمل کند: سازش (Accommodation)  یا هضم (Assimilation). برای فهم بهتر این دو عمل دو مثال کلاسیک وجود دارد که در اینجا می آوریم:

نخست کودک با دیدن سگ خانگی در منزل، او را هاپو (Doggie) می نامد. این عمل سازش (Accommodation)  است. زیرا بنا به تعریف سازش، مفهوم جدیدی به طرحواره شناختی اضافه شده است. بعد با دیدن گاو که چون چهارپا است و با انسان متفاوت است، آنرا نیز هاپو می نامد. این عمل همان هضم (Assimilation) است یعنی کودک با استفاده از شباهتها، سوژه جدید را در طرحواره قبلی خود جای می دهد. وقتی که گاو شروع به ماغ کردن می کند، کودک متوجه تفاوت آن با هاپو می شود و دوباره طرحواره خود را اصلاح می کند(Accommodation).    

مثال دیگر مثال صدای اجسام هنگام زمین زدن است. اولین بار که کودک چیزی را در دست می گیرد و تصادفاً آنرا به زمین می زند، صدایی از آن بر میخیزد. بنابراین کودک دسته جدیدی از اجسام صدادار می سازد (Accommodation) و عمل گرفتن و به زمین زدن را برای سایر اجسام نیز تکرار می کند و بر حسب نوع صدای حاصله آنرا را در دسته اجسام صدادار جای می دهد (Assimilation). حال وقتی جسمی مانند تخم مرغ به دست کودک می افتد و او آنرا به زمین می کوبد، تخم مرغ می شکند و کودک با اتفاقی جدید مواجه می شود. بنابراین دسته دیگری با عنوان شکنندگان در مغز خود می سازد(Accommodation).


شناخت در مغز


این توالی سازش، هضم و سازماندهی مفاهیم شناختی را در مغز تشکیل و گسترش می دهد. بنابراین می توان گفت بطور کلی مغز سه فعالیت شناختی مختلف انجام می دهد که می توانیم آنرا با مدل نقشه ذهن بهتر توضیح بدهیم:

-      سازش وقتی اتفاق می افتد که یک مفهوم در ساختار درختی وجود ندارد و مغز یک گروه جدید در ساختار درختی ایجاد می کند.


شناخت در مغز

-      هضم وقتی اتفاق می افتد که یک مفهوم را می توان در ساختار درختی موجود جای داد و فقط یک مولفه به یک دسته اضافه می شود.

-      سازماندهی وقتی اتفاق می افتد که نیاز است یک بار دیگر درباره ساختار درختی (یا بخشی از آن) تجدیدنظر کنیم و دوباره آنرا از جنبه بهتری شاخه بندی کنیم.

این سه عمل معمولا توسط مغز بصورت متعادل انجام می شوند و غالب بودن یکی از آنها ممکن است موجب بروز اختلال شود. مثلاً شخصیتهای نمایشی که پیش از این هم درباره آنها صحبت کرده ایم، کسانی هستند که به سرعت جوگیر می شوند و اطلاعات آنها سطحی است. در واقع آنها بدون بررسی شاخه های موجود و امکان گنجاندن یک مفهوم در شاخه های فعلی به سرعت یک شاخه جدید می سازند. به عبارت دیگر آنها بیشتر از حد تعادل، سازش انجام می دهند. یک از دوستانم به درستی می گفت در تیپ زنانه پرسفون (Persephone) که از کهن الگو (آرکی تایپ) های یونگی است، نیز سازش بر هضم و سازماندهی غالب است. این تیپ از مطیع و فرمانبردار بودن، تعهد نداشتن نسبت به اهداف، معصومیت دخترانه، خیالپردازی، سطحی نگری و دروغ گویی (دروغ های کوچک و بی هدف) شناخته می شود.

اگر عمل هضم در کسی غالب باشد، معمولا تعصب اتفاق می افتد. زیرا او می کوشد تمام مفاهیم جدید را با شاخه های فعلی توجیه کند. افراد دیکتاتور و دگم اندیش و نیز آرمانگرایان از جمله این افراد هستند.

اگر سازماندهی بر سازش و هضم غالب شود، عموماً آموختن اتفاق نمی افتد. افراد گوشه گیر و جدایی طلب از جمله این افراد هستند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

ساختار مغز

لوبهای مغز

امروز در ادامه مباحث نوروسایکوژی می خواهیم درباره مغز و ساختار آن شامل لوبهای مغزی و برخی نواحی مهم آن با هم صحبت کنیم. همانطور که می دانید مغز در راستای جلو-عقب به دو قسمت تقسیم می شود که نیم کره های مغزی نامیده می شوند. وقتی از نمای جانبی به مغز می نگریم، فقط یکی از آنها دیده می شود. با این حال آنچه امروز معرفی می کنیم، در هر دو لوب یکسان است.

سطح مغز با لایه ای ضخیم از بافت مغزی پوشیده شده است که قشر (کورتکس) مغزی (Cerebral Cortex) نامیده می شود. برای آنکه مغز، سطح بیشتری از کورتکس مغزی داشته باشد، قشر آن تا حد ممکن تا خورده است و این تاخوردگی باعث ایجاد برآمدگی ها و فرورفتگی هایی شده است که به ترتیب شکنج (Gyrus) و شیار (Sulcus) نامیده می شوند.

هر نیم کره مغز شامل 4 لوب است: لوب پیشانی(Frontal Lobe)، لوب آهیانه(Parietal Lobe)، لوب گیجگاهی (Temporal Lobe) و لوب پس سری (Occipital Lobe). شیار بزرگی که در قسمت بالا و جلوی مغز (بین دو قسمت آبی و بنفش) وجود دارد، شیار مرکزی نامیده می شود که لوب پیشانی (قسمت آبی رنگ) را از لوب آهیانه (قسمت بنفش) جدا می کند. شیار دیگری که که لوب گیجگاهی را از سایر لوبها جدا می کند، شیار سیلویوس (Sylvian) نامیده می شود. لوب پس سری در قسمت عقب مغز قرار دارد ولی مانند سایر لوبها، مرز کاملا مشخصی با سایر قسمتهای مغز ندارد.

هر لوب مغزی با کاردهایی خاص مرتبط است. با اینکه تعداد کارکردهای متفاوت هر لوب بسیار زیاد است و به راحتی نمی توان آنها را در یک یا چند کلمه خلاصه کرد، ولی بخشی از کارکردهای هر لوب به قرار زیرند:


لوبهای مغز


لوب پیشانی با فعالیتهای حرکتی و کارکردهای عالی شناختی از قبیل تفکر منطقی، تصمیم گیری و برنامه ریزی مرتبط است. در این لوب ناحیه ای در جلوی شیار مرکزی وجود دارد که شکنج پیش مرکزی نام دارد و در کنترل حرکتی نقشی اساسی ایفا می کند و در واقع قشر حرکتی اولیه (Primary Motor Cortex) در این ناحیه قرار دارد.

لوب آهیانه برای پردازش اطلاعات حسی دریافتی اهمیت دارد و در توجه و بازنمایی فضایی نیز اهمیت دارد. شکنج پس مرکزی در لوب آهیانه حاوی قشر حسهای تنی اولیه (Primary Somatosensory) است و اینجا جایی است که حس لامسه پردازش می شود.

لوب گیجگاهی در پردازش سیگنالهای صوتی دخالت دارد و همچنین در یادگیری و حافظه نیز اهمیت دارد و لوب پس سری نیز حاوی مناطق مهم پردازش تصویری نظیر قشر تصویری اولیه است.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

سیستم عصبی

سیستم عصبی

در ادامه مباحث نوروسایکوژی، امروز می خواهیم با بخشهای مختلف سیستم عصبی آشنا شویم. سیستم عصبی نرم افزار بدن است که به دو بخش تقسیم می شود:

سیستم عصبی مرکزی که از مغز و نخاع تشکیل شده است و سیستم عصبی پیرامونی که متشکل از اعصاب بدن است و خود به دو زیر بخش تقسیم می شود:

نخست سیستم عصبی تنی که شامل اعصابی است که سیگنالهای حسی را از بدن به سیستم عصبی مرکزی می رسانند و همچنین اعصابی که سیگنالهای حرکتی را از سیستم عصبی مرکزی به ماهیچه های اسکلتی منتقل می کنند. سیستم عصبی تنی با حرکات ارادی مرتبط است. به عنوان مثال وقتی شما روی ماوس کلیک می کنید، سیگنال از طریق سیستم عصبی تنی، از مغز به انگشت شما منتقل می شود.

دومین بخش از سیستم عصبی پیرامونی، سیستم عصبی خودمختار است که گاهی سیستم عصبی غیرارادی نیز خوانده می شود و نقش تنظیم محیط داخلی را برعهده دارد. بنابراین این سیستم سیگنالهای اعضای داخلی را به سیستم عصبی مرکزی و بالعکس منتقل می کند. به عنوان مثال تنظیم متغیرهایی چون هضم غذا، ضربان قلب و ... را که عموما از دایره کنترل هشیار بیرونند، توسط این سیستم صورت می گیرد.


سیستم عصبی پیرامونی


خود سیستم عصبی خودمختار نیز به دو زیرسیستم سمپاتیک و پاراسمپاتیک تقسیم می شود.

سیستم سمپاتیک نقش مهمی در برانگیختن بدن و بالابردن سطح انرژی عهده دار است. در حالی که سیستم پاراسمپاتیک در جهت ذخیره سازی انرژی بدن فعالیت می کند. به عنوان مثال اگر شما در یک موقعیت ترس آور باشید، سیستم عصبی سمپاتیک، ضربان قلب شما را بالا برده، فشار خون را افزایش می دهد و غدد عرق را تحریک می کند. اما اگر در حال صرف یک وعده غذایی هستید و چیز ترس آوری هم وجود ندارد، سیستم پاراسمپاتیک فرآیند هضم را فعال می کند و باعث ترشح غدد بزاق شده و ضربان قلب شما را کاهش می دهد.


سیستم عصبی خودمختار


بنا بر کارکردهایی که گفته شد، غالبا سیستم سمپاتیک به عنوان پاسخ مبارزه یا فرار (Fight or Flight) و سیستم پاراسمپاتیک به عنوان پاسخ هضم و استراحت توصیف می گردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

پتانسیل غشای نورونی

پتانسیل غشاء


پتانسیل غشاء به اختلاف پتانسیل الکتریکی در درون و بیرون نورون اطلاق می شود. پلاسما یا غشاء سلول، بخشی از نورون است که محیط بیرون سلول را از محیط داخلی آن جدا می کند. اختلاف پتانسیل الکتریکی به دلیل وجود گروهایی از یونها در دو طرف غشاء ایجاد شده است. یونها اتمهایی هستند که با دریافت یا از دست دادن الکترون دارای بار الکتریکی منفی یا مثبت شده اند.

در این گروههای یونی، یونهای سدیم، پتاسیم، کلر و ارگانیک بیشترین نقش را ایفا می کنند. یونهای مثبت سدیم در شکل با دایره های آبی و یونهای منفی کلر با دایره های سبز نشان داده شده اند. همچنین یونهای مثبت پتاسیم با  دایره های زرد و سایر یونهای منفی که اغلب آنیون (یون منفی) های عضوی (ارگانیک) هستند، با دایره های خاکستری نمایش داده شده اند.


پتانسیل غشا


وقتی نورون در حال استراحت (At Rest) است، نورونهای سدیم و کلر در بیرون سلول و یونهای پتاسیم و آنیونهای ارگانیک در داخل سلول بیشتر هستند. از سوی دیگر در حال استراحت، داخل نورون منفی تر از بیرون آن است که باعث ایجاد اختلاف پتانشیل غشایی در حدود 70- میلی ولت می شود.

یکی از راههای ایجاد این پتانسیل، از طریق مکانیزمی است که پمپ سدیم-پتاسیم (Na-K Pump) خوانده می شود. قسمتی که در شکل با سبزفسفری رنگ آمیزی شده است، پروتئین انتقال دهنده است که با مصرف انرژی، به طور مستمر 3 یون سدیم را به خارج سلول و در همان حال 2 یون پتاسیم را به داخل آن پمپ می کند و به دلیل آنکه در این فرآیند یونهای مثبت بیشتری به خارج سلول منتقل می شوند، پتانسیل غشاء منفی باقی می ماند.


پتانسیل غشا


یون پتاسیم - بر خلاف سایر یونها – به آسانی از طریق کانالهای یونی، از غشای سلولی می گذرد. کانالهای یونی پلهای پروتئینی هستند که اجازه عبور یونها را می دهند. یونهای پتاسیم از کانالهای یونی خارج می شوند تا موازنه برقرار شود و تا هنگامی که نیروهایی مثل تخلیه یونی آنرا از یک سو به سوی دیگر انتقال نداده اند، اختلاف پتانسیل دو سوی غشای نورونی در حدود 65- تا 70- میلی ولت باقی می ماند.


منبع: +

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

سیناپس

سیناپس


امروز می خواهیم درباره انتقال سیناپسی صحبت کنیم. بیشتر ارتباط بین نورونها در ساختار مخصوصی به نام  سیناپس اتفاق می افتد. سیناپس فضایی است که دو نورون آنقدر به هم نزدیک شده اند که سیگنالهای شیمیایی می توانند از یکی به دیگری منتقل شوند. در واقع نورونها کاملا به هم متصل نیستند بلکه با فضایی میکروسکوپی به نام شکاف سیناپسی (Synaptic Cleft) از هم جدا می شوند. عرض این شکاف حدود 40 نانومتر است. برای مقایسه بد نیست بدانید ضخامت موی معمولی انسان حدود 75 هزار نانومتر است.

سیناپس


نورونی که سیگنال را ارسال می کند، نورون پیش سیناپسی و نورونی که که سیگنال را دریافت می کند، نورون پس سیناپسی نام دارند. در نورون پیش سیناپسی سیگنالهایی شیمیایی وجود دارد که انتقال دهنده عصبی نامیده می شوند که در بسته های کوچکی به نام کیسه (Vesicle) قرار دارند. در کیسه حاوی هزاران مولکول انتقال دهنده عصبی است. وقتی که نورون پیش سیناپسی با بوسیله پتانسیل عمل تحریک می شود، کیسه ها با غشا پیش سیناپسی برخورد می کنند و محتویات آنها در شکاف سیناپسی آزاد می شود.

در شکاف سیناپسی، انتقال دهنده های عصبی با گیرنده های موجود در غشای پس سیناپسی تعامل می کنند. آنها به گیرنده می چسبند و می توانند احتمال فعال شدن نوورن پس سیناپسی و شلیک پتانسیل عمل را بالا برده یا برعکس آنرا پایین بیاورند.

سیناپس


مرحله بعدی این است که مولکولهای انتقال دهنده عصبی از شکاف سیناپسی پاکسازی شوند. این کار از سه طریق صورت می گیرد:

-      بعضی از آنها به سادگی بوسیله پروسه ای که تخلیه نامیده می شود، پاکسازی می شوند.

-      در برخی موارد انتقال دهنده های عصبی در پروسه ای به نام بازجذب (Reuptake) به نورون پیش سیناپسی باز می گردند و دوباره توسط نورون پیش سیناپسی بازیاقت و بسته بندی شده و آماده مصرف می شوند.

-      در برخی موارد نیز آنزیمها، انتقال دهنده های عصبی را در هم می شکنند و سپس اجزای حاصله می توانند دوباره به نورون پیش سیناپسی بازگردانده شوند تا انتقال دهنده های بیشتری بسازند.


منبع: +

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

نورون: سلول عصبی

امروزه تخمین زده می شود که مغز هر یک ما از حدود 85 میلیارد نورون تشکیل شده است. نورون یک سلول عصبی است که در واقع واحد پایه سیستم عصبی محسوب می شود. اگر چه نورونها در شکلها و اندازه های مختلف وجود دارند، ولی معمولا در کتب مرجع به صورت زیر ساده سازی  و معرفی می گردند:


ساختار نورون


ساختار سمت چپ آن کمی شبیه درخت به نظر می رسد. شاخه های این درخت دندریت نامیده می شوند. دندریتها بخشهایی هستند که نورون از طریق آنها اطلاعات لازم را کسب می کند گیرنده های روی دندریت به گونه ای طراحی شده اند که سیگنال ها (علایم) را از دیگر نورونها دریافت کنند. این عمل بوسیله مواد شیمیایی به نام انتقال دهنده های عصبی (Neurotransmitters) انجام می پذیرد. سیگنالهای دریافتی از دندریتها باعث ایجاد تغییرات الکتریکی شده که در ناحیه ای از نورون که به نام سوما (Soma) یا بدنه سلول نامیده می شود، تفسیر می شوند. سوما هسته نورون را در برگرفته است که آن نیز حاوی DNA یا مواد ژنتیکی سلول عصبی است.

سوما همه اطلاعات دندریتها را گرفته و آنها را با هم در ناحیه ای به نام برآمدگی آکسون (Axon hillock) قرار می دهد. اگر سیگنالی که از دندریت رسیده به اندازه کافی قوی باشد،سیگنال به بخش بعدی به نام آکسون فرستاده می شود. در این قسمت سیگنال، پتانسیل عمل نامیده می شود. پتانسیل عمل در طول آکسون که با مایلین پوشیده شده است، سفر می کند. مایلین ماده ای ایزوله کننده است که از تضعیف سیگنال جلوگیری می کند. سفر پتانسیل عمل در پایانه آکسونی که گاهی دگمه سیناپسی نیز نامیده می شود، به پایان می رسد. وقتی سیگنال به پایانه آکسونی می رسد، می تواند باعث آزاد شدن انتقال دهنده عصبی شود.

وقتی انتقال دهنده عصبی از پایانه آکسونی یک نورون آزاد می شود، با گیرنده روی دندریت های نورون بعدی تعامل می کند و به همین ترتیب سیگنال از نورونی به نورون دیگر انتقال می یابد تا به مقصد برسد.

منبع: +


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

نوروفیدبک چیست (قسمت دوم)

نوروفیدبک


تا اینجا دانستیم که امواج مغزی در هر حالت یا برای هر اختلال تغییر می کنند. به عنوان مثال:

اختلال بیش فعالی/عدم توجه یا همان ADHD به افزایش دامنه موج تتا و در نتیجه تسلط این موج در نواحی خاصی از مغز می انجامد. حال این پرسش مطرح می شود که اگر این به روشی دامنه موج تتا را کاهش دهیم، آیا نشانه های اختلال نیز کاهش پیدا می کنند؟  خوشبختانه پاسخ به این سوال مثبت است. در واقع احتمال دارد فعالیت غیرطبیعی مغز باعث بروز این اختلال شده باشد.

حال سوال دیگر این است که چگونه می توان موج تتا را در مغز تغییر داد؟ پاسخ این است که روشهای تهاجمی و غیرتهاجمی مختلفی برای تغییر فعالیت نواحی مغزی وجود دارد. مثلاً می توان با ایجاد میدان مغناطیسی در اطراف ناحیه مغزی، دامنه موج تتا را کاهش داد. به این روش TMS (Transcranial Magnetic Stimulation) می گویند. روش دیگر ایجاد میدان الکتریکی در اطراف یک ناحیه مغزی است که به TES موسوم است.


نوروفیدبک

اینها روشهای نسبتاً تهاجمی هستند. زیرا ما امواج مغزی را بوسیله ابزارهای بیرونی تغییر داده ایم. روش دیگری که کمتر تهاجمی است این است که به مغز یاد بدهیم که در آن ناحیه امواج تتا با دامنه کمتری تولید کند. این روش نوروفیدبک نام دارد. ما با فیدبکی که به مغز می دهیم آنرا در جهت لازم آموزش می دهیم.

شاید حالا از خودتان بپرسید که چگونه می توان مغز را آموزش داد؟ اصول یادگیری مغز همان است که برای یادگیری دیگری اتفاق می افتد. یعنی به محض آنکه دامنه موج تتا پایین آمد، به مغز پاداش می دهیم. مغز خیلی زود می فهمد که این امر تصادفی نیست و خود را با آن تطبیق می دهد.به این روش شرطی سازی عاملی (Operant Conditioning) می گویند. تعلیم دهنگان حیوانات این روش را به خوبی می شناسند. زیرا آنها نیز از این روش برای تربیت حیوانات استفاده می کنند. مثلاً در قفس پرنده ای یک دکمه آبی رنگ قرار می دهند. به محض آنکه پرنده بطور تصادفی به دکمه نوک زد، به او غذا می دهند. بعد از چند بار که این عمل اتفاق افتاد، پرنده رابطه نوک زدن به دکمه آبی و دریافت غذا را می فهمد و آنرا بصورت آگاهانه بکار می برد. یعنی هر وقت گرسنه شد، به دکمه آبی ضربه می زند. در اینجا پاداش دریافت غذا است. در نوروفیدبک پاداش می تواند ادامه پیداکردن یک فیلم متوقف شده یا گذر از یک مرحله در بازی باشد.


نوروفیدبک

در عمل در روشهای فوق تنها روی یک موج مغزی کار نمی کنند. مثلاً در ADHD به جای آنکه هدف این باشد که دامنه تتا کاهش یابد، کم شدن نسبت دامنه موج تتا به بتا را هدف قرار می دهند. به عبارت دیگر کاهش تتا (کاهش خیالپردازی) و همزمان افزایش بتا (افزایش تمرکز).

نکته پایانی که لازم است گفته شود این است که علی رغم تاثیرات مثبت نوروفیدبک در درمان بسیاری از اختلالات روانی، این روش هنوز هم در ابتدای راه قرار دارد و از طرف دیگر مانند بسیاری از متدهای درمانی دیگر بهتر است در ترکیب با سایر روشهای شناخته شده بکار رود.

تصویر زیر نقاشی یک کودک مبتلا به ADHD را طی درمان با فیدبک نشان می دهد.


نوروفیدبک بیش فعالی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

نوروفیدبک چیست (قسمت اول)

نوروفیدبک

این روزها روشهای درمانی زیادی برای مبتلایان به اختلالات روانی مورد استفاده قرار می گیرد اما در این میان نام نوروفیدبک زیاد به گوش می رسد. نوروفیدبک چیست و آیا این ادعا -که شبیه فیلمهای علمی –تخیلی به نظر می رسد -درست است که نوروفیدبک می تواند فعالیتهای مغز را تنظیم کند؟ و اگر پاسخ بلی است، این کار چگونه انجام می شود؟ ما در این مطلب می خواهیم به پرسشهای بالا پاسخ بدهیم.

وقتی که نوروفیدبک در دهه 60 میلادی معرفی شد، سازندگان آن ادعا کردند که این دستگاه برای مشاهده (مانیتورینگ) و کنترل فعالیت مغز ساخته شده است و از آنجا که فعالیت مغزی منتج به تفکر و احساس می گردد، می توان از آن برای کنترل این مولفه ها استفاده کرد. پیش از معرفی روش نورو فیدبک که گاهی به جای روش درمانی (Therapy) از آن به آموزش (Training) یاد می شود، بهتر است درباره عملکرد مغز کمی بیشتر بدانیم:

همانطور که می دانیم واحد پایه ارتباطی مغز نورون است و نورونها از طریق تغییرات الکتروشیمیایی، پیامها را منتقل می کنند و با هم ارتباط دارند. وقتی یک قسمت مغز فعال می شود، به این معناست که تعداد زیادی نورون بصورت همزمان در حال شلیک پیام الکتروشیمیایی هستند و در نتیجه میدان الکترومغناطیسی در اطراف آن منطقه ایجاد می شود که می توان آنرا با دستگاههای دقیق اندازه گیری کرد. دستگاهی که پتانسیل الکتریکی میدان را اندازه می گیرد EEG یا Electroencephalograph و دستگاهی که میدان مغناطیسی را اندازه می گیرد، MEG یا  Magneto Encephalograph نام دارد. از آنجا که هر قسمت از مغز وظیفه ای را برعهده دارد، با اندازه گیری پتانسیل الکتریکی آن قسمت از مغز می توانیم میزان فعالیت ( یا عدم فعالیت) آنرا تعیین نماییم. البته همانطور که شاید حدس می زنید، این پتانسیل جریان ثابتی (DC) ندارد بلکه بصورت ترکیبی از امواج با طول موجهای مختلف است. محدوده های مختلفی فرکانسی بصورت زیر نامگذاری شده اند:

·         ازفرکانس 1 تا 4 هرتز: دلتا (Delta)

·         از فرکانس 4 تا 8 هرتز: تتا (Theta)

·         از 8 تا 12 هرتز: آلفا (Alpha)

·         از 12 تا 36 هرتز: بتا (Beta)

·         36 هرتز به بالا گاما (Gamma)

نوروفیدبک


همه این امواج در حالتهای مختلف وجود دارند ولی بسته به رفتار، منطقه مغز یا وجود اختلال ممکن است دامنه هر یک از آنها تغییر کند. به گونه ای که در حالت خاصی ممکن است فقط یکی از آنها قابل اندازه گیری باشد. بنابراین معمولاً هر یک را به حالات خاصی مربوط می دانیم:

·         دلتا: خواب خیلی عمیق یا بدون رویا، کما، ترشح هورمون رشد، ترمیم بافت بدن و ...

دلتای بالا می تواند  به ضایعه مغزی، مشکلات یادگیری، عدم توانایی تفکر و ADHD شدید مرتبط باشد و دلتای پایین به سبک خوابی.

·         تتا: تفکر خلاق، تفکر بدون سانسور، یادگیری، فراخوانی خاطرات، خواب یا مدیتیشن، خیالپردازی، برنامه ریزی، انعطاف پذیری و ...

تتای بالا می تواند به ADHD، افسردگی، تکانشی بودن و تتای پایین به اضطراب، عدم آگاهی عاطفی و استرس مرتبط باشد.

·         آلفا: آرامش، گوش بزنگی، تفکر مثبت، احساس سرخوشی، بودن در زمان حال و اکنون، حالت استراحت مغز و ...

آلفای بالا می تواند به عدم تمرکز، بی خیالی مرتبط باشد و آلفای پایین به اضطراب، استرس بالا و وسواس فکری عملی (OCD).

·         بتا: حالت عادی بیداری، تمرکز، توجه، تفکر انتقادی، محاسبات ریاضی، هشیاری، افزایش متابولیسم، افزایش بی قراری (بتا 2) و ...

بتای بالا می تواند به اضطراب و بتای پایین به ADHD، افسردگی، توانایی شناختی پایین و خواب دیدن در روز مرتبط باشد.

·         گاما: پردازش شناختی، یادگیری، حافظه خوب و ...

نکته جالب درباره گاما این است که قبلاً تصور می شد نویز است ولی اخیراً بسیار مورد توجه قرار گرفته است. گامای بالا می تواند به اضطراب و استرس و گامای پایین به ADHD، افسردگی و مشکلات یادگیری مربوط باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری

تکامل مغز؛ قسمت دوم: مغز بزرگ ما

دانلود نسخه صوتی از اینجا

بی شک مغز انسان پیچیده ترین ساختار در تمام کره زمین است و در عین حال انسان صاحب بزرگترین مغز نسبت به اندازه کل بدن می باشد. اما سوال اینجاست که این مغز بزرگ و پیچیده به چه کار می آید؟

همانطور که می دانید در طی تکامل انسان، مغز او حدودا 3 برابر شده است و این افزایش حجم و پیچیدگی، عمدتاً در زمانهایی اتفاق افتاده است که انسانهای اولیه با چالشهای محیطی جدید و موقعیتهای ناآشنا روبرو شده اند. اجازه دهید 3 دوره تکاملی را بررسی کنیم:

1)  از 6 تا 2 میلیون سال پیش: در این دوره انسانهای اولیه شروع به راه رفتن و ایجاد ابزارهای ساده کردند و افزایش اندازه مغز آهسته بود.

2)  از 2 میلیون تا 800 هزار سال پیش: در این دوره انسانهای نخستین در قاره های مختلف گسترش یافته و با محیطهای جدیدی مواجه شدند و همین موضوع باعث افزایش سرعت رشد اندازه مغز گردید.

3)  از 800 هزار سال پیش به این سو: در این دوره نوسان تغییرات آب و هوایی زیاد شد و همین موضوع باعث گردید که مغز انسان پیچیده تر و بزرگتر شود و این مغز پیچیده تر و بزرگتر، انسان را قادر ساخت که با دیگران و محیط اطراف خود به روشهای جدید و متفاوت تعامل کند و کمک کرد که اجداد ما در این دوره زنده بمانند.

نمودار زیر این مطلب را به خوبی نشان می دهد:

 اندازه مغز در تاریخ

توجه کنید که بین 800 هزار تا 200 هزار سال پیش نوسانات آب و هوایی زمین، بسیار شدید بوده است و در همین دوره نیز افزایش اندازه مغز سرعت قابل ملاحظه ای یافته است.

این نمودار از بررسی و اندازه گیری اندوکست 160 انسان نخستین ایجاد شده است. از آنجا که مغز قابلیت فسیل شدن (Fossilize) ندارد، پس از مدتی خراب شده و حفره ای در داخل جمجمه بجای می ماند. گاهی رسوبات حفره را پر می کنند و یک اندوکست طبیعی ایجاد می شود. دانشمندان برای بررسی اندوکست آنرا از جمجمه خارج می کنند یا از سی تی اسکن استفاده می کنند.

شکل زیر تکامل اندوکست انسان را نشان می دهد:

اندوکست مغز انسان

برای بررسی تکامل مغز انسان روش دیگر مقایسه آن با مغز شامپازه به عنوان نزدیکترین خویشاوند انسان است. در ابتدا مغز انسانهای نخستین هم اندازه مغز شامپانزه بود. اما در طول زمان این 2 گونه دو طریق مختلف تکاملی را پیمودند و باعث شدند که حداقل 3 تفاوت عمده در مغز انسان و شامپانزه پدید آید:

نخست اینکه مغز شامپانزه ها پیش از تولد به سرعت رشد می کند ولی پس از تولد نرخ افزایش آن به سرعت کاهش می یابد. در حالیکه این نرخ افزایش در انسان تا یکسالگی نیز ادامه می یابد و این نشان از توان یادگیری و تطبیق با محیط در انسان دارد.

رشد مغز شامپانزه

رشد مغز انسان

دوم اینکه قشر گیجگاهی شامپانزه ها ماده سفید کمتری دارد که نشانگر نورونهای ارتباطی کمتر و در نتیجه توان پردازش پایینتر است.

سوم اینکه میانگین وزن مغز شامپانزه بالغ حدود 384 گرم است در حالیکه این عدد برای انسان بالغ حدود 1352 گرم یعنی بیش از 3.5 برابر شامپانزه است.

اما این مغز بزرگ در کنار مزایایی چون:

-      ذخیره و پردازش چندین دهه اطلاعات

-      جمع آوری، پردازش و برونداد داده ها در کسری از ثانیه

-      قابلیت ایجاد تصاویر و ایده های انتزاعی

-      و ...

هزینه هایی نیز دارد:

-      نخست اینکه مغز بزرگ انرژی زیادی استفاده می کند. در حالی که مغز انسان تنها 2% از وزن بدن را شامل می شود. ولی 20% از مصرف اکسیژن و 20% از گردش خون را به خود اختصاص می دهد.

مصرف انرژی مغز

-    از سوی دیگر مغز بزرگ به معنای سر بزرگ است که احتمال آسیب بیشتر، تعادل کمتر و زایمان دشوارتر و دردناکتر را به دنبال دارد.

منبع: +

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پیمان عنبری