خلاقیت استراتژی نداشتن


اعضای نابغه گروه معروف بیتلز (The Beatles) که هنوز با 600 میلیون دلار در صدر پرفروشترین گروه های موسیقی و خوانندگان دنیا قرار دارند و در سالهای پایانی دهه 60 میلادی با سبک خلاقانه و منحصربفرد خویش توانستند صنعت مد و موسیقی آن روزها را دگرگون کنند و مجله تایم نام هر چهار نفر آنها را در جمع صد شخصیت تاثیرگذار قرن بیستم آورده است، در همان سالهای اوج یعنی سال 1968 شرکتی تاسیس کردند به نام گروه اپل (Apple Corps) (شباهت نام آن با شرکت موفق استیو جابز قابل تامل است) که به عنوان یکی از مثالهای کلاسیک کسب و کارهای ناموفق از آن یاد می شود. سوال اینجاست که چطور افرادی با این درجه از خلاقیت و پتانسیل برای کسب درآمد، در ایجاد یک کسب و کار کوچک ناکام می مانند؟ فکر می کنم شما می توانید مثالهای بسیار بیشتری درباره آدمهای خلاق و ناموفق (حداقل از جنبه تجاری) بیان کنید. خود من از نزدیک تعدادی از این افراد را می شناسم.

هر چند که به پندار من نمی توان دلایل ناکامی یا کامیابی یک مساله را به یا دو عامل محدود کرد، اما دست کم یکی از عوامل اساسی در عدم موفقیت افراد خلاق در یک کسب و کار – که می خواهم آنرا در همین ابتدا بیان کنم- این است: نداشتن استراتژی.

استراتژی که در بسیاری اوقات با اهداف استراتژیک اشتباه گرفته می شود، بطور ساده داشتن تم و روش معین برای رسیدن به یک هدف است. بنابراین ما در یک حیطه مشخص با دو عامل سر و کار داریم که یکی از جنس هدف است. مانند اهداف استراتژیک، دستاورد (Deliverable)، نتیجه، هدف، خروجی و ... و دیگری که از جنس روش است: استراتژی، راهکار، متد، روند، فعالیت (Task/Activity) و ...

اجازه بدهید یک مثال درباره استراتژی بزنیم. فرض کنیم شما می خواهید از مکان A به B بروید. محل B هدف شماست ولی وسیله نقلیه و مسیر سفر، استراتژی شما را مشخص می کند. در یک کسب و کار هدف می تواند بدست آوردن حداکثر سودآوری باشد. اما استراتژی می تواند کسب سود از طریق فروش تعداد زیاد با حداقل سود باشد یا فروش کم ( بازار محدود و مشخص) ولی سودآور.

درباره انتخاب استراتژی چند نکته وجود از جمله اینکه:

-      انتخاب استراتژی باید پیش از انجام عمل صورت گیرد و بعد از آن تمرکز باید روی انجام کار باشد و استراتژی به آسانی تغییر نکند. به همین دلیل است که برخی مانند هنری میتزبرگ، استاد علم راهبرد، استراتژی را تمرکز تعریف می کنند. در مثال رفتن از مسیر A به B، فرض کنید شما تصمیم دارید از تاکسی تلفنی یا اینترنتی استفاده کنید. آژانسهای سنتی عموما برای مسیریابی بر تجربه رانندگان خود متکی هستند که معمولا بر اساس ترافیک مشاهده شده مسیر را تغییر می دهند و اینکار حتی روی کیفیت رانندگی آنها هم اثر می گذارد. ولی رانندگان در سیستمهای متکی بر اپ اینترنتی مانند اسنپ، تپسی و ... معمولا در ابتدای سفر مسیر را چک می کنند و سپس روی رانندگی در این مسیر تمرکز می کنند. مثال دیگر راه رفتن در مسیر یخ زده است که احتمالاً همه شما تجربه آنرا دارید. برای این کار بهترین روش این است که ابتدا سرتان را بلند کنید و مسیر را یکبار چک کنید و مشکلات احتمالی را بررسی کنید. پس از انتخاب مسیر بهتر است سرتان را پایینتر بگیرید و بر راه رفتن و گذر از کنار موانع متمرکز شوید.


خلاقیت استراتژی نداشتن


-      برای میزان اجرای استراتژی، باید شاخص تعریف کرد. بطور مثال در کسب و کار فروش با تعداد زیاد و حداقل سود، همیشه باید میزان سود و تعداد فروش را چک کرد تا در بازه تعیین شده قرار بگیرند. مثلا تعداد از n عدد در روز کمتر نشود و سود بزرگتر از صفر و کمتر از a باشد.

-      استراتژی تدوین شده حتما باید اعتبارسنجی (Validate) شود. این به این معناست که داشتن یک استراتژی به تنهایی کافی نیست. مثلا می توان با استفاده از شبیه سازی یا انجام مطالعات امکانسنجی از درستی استراتژی انتخابی اطمینان حاصل کرد.

حالا با این مفروضات، بد نیست برگردیم به بحث اصلی خلاقیت. آدمهای غیرخلاق معمولا از توانایی خود آگاه هستند. بنابراین با داشتن یک یا چند مهارت، همانها را ادامه می دهند و تبدیل به پیشه خود می کنند. مثلاً یک نفر شناگر قابلی است و معلم ورزش و مربی شنا می شود. یک نفر زندگی کارمندی را انتخاب می کند. یک نفر شغل آزاد را انتخاب می کند و ... این همان استراتژی شخص در کسب و کار اوست. اما آدمهای خلاق استراتژی مشخصی ندارند. مثلاً ابتدا نقاشی می کشند. بعد گالری هنری در سبکی جدید افتتاح می کنند. بعد استراتژی خود را تغییر داده و به تدریس نقاشی از راه دور روی می آورند و بعد روی فروش آثار هنری از طریق اینترنت کار می کنند و .... دلیل این امر هم واضح است: آنها فرصتها و مسایلی را می بینند که از چشم دیگران پنهان است ولی همین موضوع انرژی آنها را هدر می دهد.

اجازه بدهید نمونه دیگری بیاورم. برخی از افراد در تمام دوران تحصیل یک روش برای درس خواندن دارند و با این روش به موفقیتی نسبی دست می یابند. به مرور زمان نقاط ضعف و قوت این روش و بهترین طریقه استفاده از آنرا نیز می یابند. اما برخی دیگر، هر روز به گونه ای بدیع و خلاقانه درس می خوانند. یک روز از طریق ضبط و شنیدن دروس، روز دیگر خلاصه سازی و یادداشت برداری و روز دیگر به شیوه ای دیگر. تجربه نشان داده است که گروه اول موفقتر هستند.

به عنوان نتیجه بحث می توان گفت:

-      بهترین ترکیب برای موفقیت این است که در کنار یک کارآفرین و استراتژیست، یک فرد خلاق برای خلق ایده های بدیع وجود داشته باشد. کارآفرین ایده های مختلف را در یک استراتژی مجتمع می کند و پس از انتخاب و اعتبارسنجی تحت تاثیر ایده های دیگر قرار نمی گیرد. ایده های جدید می توانند در بازنگری آتی مورد استفاده قرار گیرند.

-      در زندگی شخصی سعی کنید بصورت راهبردی فکر کنید. یعنی در برابر هر مساله ای آنرا کاملاً تحلیل کرده و از ابعاد مختلف بررسی کنید. سپس سعی کنید در مراحل مختلف حل مساله بر روی آن الگو حرکت کنید.

-      اگر فرد خلاقی هستید، سعی کنید با ورود یک فکر جدید از تصمیمات قبلی خود صرف نظر نکنید  و مسیر خود را تغییر ندهید.